سوار هواپیمایی هستم که هفته ای یک بار از مونترال کانادا به پورتوپرنس Port-au-Prince پایتخت کشور هائیتی Haiti پرواز میکنه. از کشور با نظم و امنیت کانادا دارم میرم به یکی از فقیرترین کشورهای دنیا با هرج و مرج وحشتناک و امنیت بسیار کم، مسلما نگرانم. توی اینترنت نتونستم اطلاعات چندانی از اوضاع کنونی هائیتی و پایتختش پیدا کنم چون مسافر خیلی کمی به اونجا میره که بخواد در موردش تعریف کنه.
همراه من باشید تا در سفرنامه هائیتی قصه این سفر که اولین مقصدم در سفر به آمریکای مرکزی و کارئیب بود رو تعریف کنم.
ویزای هائیتی
کشور هائیتی توی ایران سفارت نداره ولی خوشبختانه ما ایرانی ها برای سفر به این کشور نیازی به ویزا نداریم. تنها کافی یک بلیط بخریم و راهی هائیتی بشیم. البته این معافیت ویزایی برای سه ماه هست و اگر کسی قصد داشته باشه بیشتر از سه ماه هائیتی بمونه باید از قبل به سفارتش مراجعه کنه و ویزای بلند مدت هائیتی رو دریافت کنه.
شهروندان همه کشورها از جمله ایران، موقع ورود به هائیتی باید یک کارت توریستی ده دلاری رو بخرند تا اجازه ورود به کشور بهشون داده بشه. ممکنه رزرو هتل و همینطور بلیط خروج از کشور هم توسط مرزبانی درخواست بشه. ضمنا اگر توی شش روز قبل از سفر به کشوری سفر کرده باشید که خطر ابتلا به تب زرد در اون وجود داره، باید کارت واکسن تب زرد همراه داشته باشید.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
اطلاعات کلی در مورد هائیتی
اگر نمیدونید هائیتی کجای نقشه است باید بگم که این کشور ۱۰ میلیونی حدود ۳۰ درصد جزیره هیسپانیولا Hispaniola رو شامل میشه. این جزیره که در شرق کوبا و جامائیکا واقع شده با کشور امریکا فاصله چندانی نداره و جزو اولین سرزمین هایی بود که توسط کریستف کلمب کشف شد. فرانسوی ها موفق شدند هائیتی رو از اسپانیا بگیرند. همزمان با انقلاب فرانسه، برده هایی که به هائیتی آورده شده بودند هم شورش کردند و پس از قتل عام اربابان فرانسویشون بعنوان اولین کشور آمریکای لاتین که استقلال پیدا کرد شناخته شدند. استقلالی که ظاهرا زود بوده و طی ۲۰۰ سال گذشته این کشور همیشه با جنگ و اشغال (توسط امریکا در اوایل قرن بیستم) همراه بوده. سال ۲۰۱۰ زلزله ۷ ریشتری پایتخت هائیتی رو ویران کرد و حدود سیصدهزار نفر کشته شدند و میلیون ها نفر بی خانمان. موجی از کمک ها و وعده های کمک بین المللی (بویژه از طرف امریکا) به هائیتی سرازیر شد ولی بعد از گذشت ۷ سال هنوز خیلی از خرابی ها باقیمونده. یک علامت سوال بزرگ در مورد این پول ها وجود داره که اصلا به هائیتی رسید یا نه؟ دولتمردان بسیار فاسد هائیتی (که مورد تایید و حمایت همسایه بزرگشون یعنی آمریکا هم هستند) یکی دیگه از عواملی هستند که جلوی از خاک بلند شدن این کشور رو میگیره. هائیتی که جزو فقیرترین کشورهای دنیاست بدون شک فقیرترین کشور نیمکره غربی هست و مردمش از هر فرصتی برای رفتن به امریکا و ماندن استفاده می کنند. ترامپ مردم هاییتی رو به چاه فاضلاب تشبیه کرد!
زبان اصلی مردم هائیتی کریول هست ولی خیلی ها فرانسوی هم بلدند تا جایی که از هائیتی به عنوان تنها کشور فرانسوی زبان قاره امریکا نامبرده میشه. خیلی ها هائیتی رو خطرناکترین کشور دنیا میدونند و تعجبی نداره طی ۳ روز اقامتم یک توریست هم اونجا ندیدم. اکثر توریست هایی که هائیتی میاند به شمال این کشور یعنی منطقه ساحلی کپ هائیتین Cap-Haitien میرند که سعی شده امنیتش تا حدی تامین بشه.
شهر جاکمل Jacmel که خیلی از پورتوپرنس دور نیست هم یکی دیگه از مقصدهای توریستی هائیتی هست.
روز اول؛ ورود شبانه به هائیتی
پرواز ۵ ساعت طول میکشه و هواپیما توی مسیرش از بالای نیویورک رد میشه، جایی که تا زمان بودن ترامپ اونجا نخواهم رفت. قرار بود پرواز ساعت ۲ ظهر برسه پورتوپرنس ولی به دلیل نقص فنی هواپیمای ایرکانادا و تعویض هواپیما ساعت ۶ عصر به هائیتی می رسم. شب رسیدن به شهری که ازش میترسم نگرانیم رو بیشتر هم کرده. توی مسیر از بالا سر منطقه برمودا در اقیانوس آرام هم عبور کردیم و تکون های شدید هواپیما همه داستان های ترسناکی که از برمودا در نوجوانی خونده بودم رو آورد جلوی چشمام.
وانسا میزبانم در پورتوپرنس بهم گفته بود که ارزونترین راه، استفاده از موتور تاکسی (به قول خودشون موتوتاکسی Mototaxi) هست. آخرای پرواز خانم میانسال صندلی کنار دستم در هواپیما که اهل هائیتی ولی ساکن مونترال بود سعی داشت با چند کلمه انگلیسی که بلد بود بفهمه من واسه چی دارم میرم هائیتی. راجع به حمل و نقل عمومی در شب توی پورتوپرانس ازش سوال کردم (چه سوال مسخره ای). ازم پرسید کجای شهر هستم، آدرس رو نشونش دادم. با لبخندی گفت دلماس Delmas، میدونم کجاست، میرسونمت. نفهمیدم چطوری ولی خوشحال شدم که حداقل پول تاکسی هم بدم مطمئن میرسم به خونه میزبانم.
ورود به هائیتی ساده بود. صف خارجی ها با هائیتی ها جدا بود. از کل هواپیمای به اون بزرگی شاید ده نفر خارجی بودند که فکر کنم همه به جز من برای کار اومده بودند. از یک باجه کارت توریستی ۱۰ دلاری خریدم، کارت که چه عرض کنم یک تکه کاغذ، و تو صف ورود خارجی ها ایستادم. مامور مرزبانی هیچ سوالی نپرسید، مهر ورود به هائیتی رو توی پاسپورتم زد و روی مهر رو خیلی محکم امضا کرد که گفتم الان پاسپورتم پاره میشه.
کوله پشتیم رو از روی نوار نقاله برداشتم و درب خروجی فرودگاه کوچک و محقر منتظر خانم میانسال شدم که گفته بود من رو به آدرسم میرسونه. پارکینگ فرودگاه چیزی شبیه پارکینگ ترمینال یک شهر دورافتاده توی ایران بود، اگر میشد اسمش رو پارکینگ گذاشت البته! بعد از ده دقیقه خانم میانسال اومد و گفت بیا بریم راننده م اونجا منتظره. خیالم راحت تر شد.
از فرودگاه تا آدرس من به دلیل ترافیک حدود ۴۰ دقیقه ای طول کشید و من شرمنده این دوست موقتم شدم که در بدو ورود به کشورش اینقدر برای من وقت گذاشته بود. توی مسیر صورتم به شیشه چسبیده بود و داشتم دستفروش هایی که همه اطراف خیابان رو اشغال کرده بودند مشاهده میکردم. از اونی که فکر می کردم متفاوت تر بود. راننده که انگلیسی خوب صحبت میکرد گفت اینجا هائیتیه، عادی میشه برات و البته که اون وضع و بی نظمی هیچوقت عادی نشد. خانم میانسال هم تا وقتی که رسیدیم مرتب به من تاکید می کرد که خیلی مراقب باشم.
میزبانم به دلیل اینکه دیرتر رسیده بودم توی خونه نبود. همسایه طبقه بالای اون با وانسا تماس گرفت و بعد اجازه داد برم داخل. وانسا رو از توی کوچ سرفینگ پیدا کرده بودم. تعداد افرادی که توی پورتوپرنس هاست می کنند و فعال هستند بسیار کمه و وانسا تنها کسی بود که جواب مثبت داده بود. پروفایلش تقریبا خالی بود و فقط یک رفرنس مثبت داشت. جواب هاش معمولا یک کلمه ای آره یا نه بود و نتونسته بودم خیلی ازش اطلاعاتی بگیرم و در این مورد هم کمی نگران بودم. البته خونه نسبتا تمیز و مرتبی داشت، بسیار بالاتر از استانداردهای هائیتی.
حدود یک ساعتی توی تاریکی نشستم تا وانسا اومد خونه. گفت که پیش دوستاش توی یک کافه بالا شهره و اومده منم ببره اونجا. هر دو سوار موتوتاکسی شدیم. توی راه وانسا بهم گفت که جلوی دوستاش نگم که از توی کوچ سرفینگ همدیگه رو میشناسیم. دوستاش اگر میفهمیدن که یک مهمان از توی اینترنت آورده خونه عصبانی میشدند. قرار شد بگم که توی پاریس همدیگه رو دیدیم و اونجا دوست شدیم. وانسا یک بچه یک ساله به اسم جید Jade داشت. یک تو راهی هم داشت که تازه سه ماهش بود. همسرش اهل فرانسه بود که برای کاری رفته بود خارج از هائیتی. همه این اطلاعات رو توی نیم ساعتی که پشت موتور بودیم بدست آوردم.
کافه باغی که دوستاش بودند توی محله پشن ویله Petion Ville یکی از محله های ثروتمند پایتخت بود. خیلی خسته بودم و دعا می کردم زودتر دورهمیشون تموم بشه و بریم خونه. خوشبختانه یکی از دوستاش آخر شب ما رسوند خونه و مجبور نبودم دوباره ترک موتور بشینم.
برق توی پورتوپرنس کالای نایابیه. اتاقی که وانسا بهم داده بود یک پنکه سقفی داشت ولی توی سه شبی که اونجا خوابیدم تقریبا تمام شب از برق خبری نبود. نیمه های شب با حمله چندتا پشه از خواب بیدار شدم و مجبور شدم علی رغم گرمای زیاد، زیر پتوی مسافرتیم پناه بگیرم.
روز دوم؛ پورتوپرنس پایتخت هائیتی
صبح که بیدار شدم خدمتکار وانسا اومده بود و داشت خونه رو تمیز می کرد. برای من و وانسا هم صبحانه ساده شامل تخم مرغ، پنیر، آواکادو و یک تکه نان آماده کرد. وانسا گفت قصد داره برای یک کار اداری توی شهر بره و من میتونم باهاش برم. اولین تجربه تَپ تَپ سواری رو با وانسا داشتم. تپ تپ Tap Tap رایج ترین وسیله حمل و نقل شهر در پورتوپرنس هست. کاربریش شبیه تاکسی های خطی خودمونه که توی یک مسیر مشخص تردد می کنند و مسافرها پیاده و سوار میشند. این تپ تپ ها وانت های سرپوشیده هستند که هر کدوم به سلیقه صاحبش نقاشی شده. تعداد بسیار زیادی مسافر سوارش میشه و توی این خیابون های پر از چاله چوله پورتوپرنس یک حال اساسی به ستون فقرات میدند. کرایش هم بین ۱۰۰۰ تا ۲۰۰۰ تومان بستگی به مسیرش داره. مسافرها با فریاد شوفراستاپ یا کوبیدن چیزی به بدنه فلزی ماشین به راننده میفهمونند که توقف کنه.
اولین تجربه تپ تپ سواری جالب بود. تا رسیدن به جایی که وانسا کار داشت حدود ۲۰ دقیقه ای پیاده راه بود ولی وانسا بدلیل شرایطش نمیتونست زیر آفتاب داغ راه بره. یک موتور گرفتیم. بعد از تموم شدن کار وانسا به یک سوپرمارکت رفتیم و اونجا دلار به گورد Haitian Gourde تبدیل کردم. هر دلار ۶۳ گورد شد.
به پیشنهاد وانسا یک موتوتاکسی گرفتیم و رفتیم روی تپه ای که مشرف به شهر بود. جاده کوهستانی از بین چندتا زاغه نشین عبور می کرد و هوای خنک بالای تپه خیلی بهتر و تمیزتر از پورتوپرنس بود. اون بالا یک رستوران فرانسوی بود و تعدادی دستفروش که سعی داشتند صنایع دستیشون رو به توریست هایی که هر از گاهی گذرشون به اینجا میافته بفروشند.
به همون طریقی که رفته بودیم، برگشتیم خونه، ترکیبی از موتوتاکسی و تپ تپ. جایی که از موتور پیاده شدیم تا سوار تپ تپ بشیم یک ترمینال کوچک مینی بوس های داخل شهری بود. خواستم حالا که وانسا باهام بود برم و چندتا عکس بگیرم ولی وانسا گفت حس خوبی نسبت به این ترمینال نداره و باهام نیومد. کل ماجرا ۲ دقیقه هم نشد ولی وقتی توی تپ تپ نشستم دیدم در کوله پشتیم باز شده! خوشبختانه چیز با ارزشی توی کوله نداشتم. روز بعد وقتی دنبال کلاهم میگشتم فهمیدم آقا دزده برش داشته. به خیر گذشت که به یک کلاه ختم شد.
خدمتکار وانسا برای ناهار پاستا پخته بود. بعد از خوردن ناهار و استراحت، عصر خودم تنهایی رفتم بیرون تا توی شهر قدم بزنم. حدود ۳ ساعتی توی خیابان های شیبدار محله دلماس قدم زدم. دیدن این همه بی نظمی و ناهنجاری شهری غیرقابل باور بود. تقریبا همه جا دستفروش ها مشغول کسب و کار بودند. مغازه ها خیلی کوچک بودند و به نظر می رسید کلا کسی علاقه ای به کسب و کار در مغازه نداره و همه کنار پیاده رو و خیابون رو ترجیح میدند.
آب کثیف و شیراب کنار خیابان ها جاری بود و بوی بدش آزاردهنده بود. حتی جاهایی نهری از گنداب و کثافت دیدم که در شهر در جریان بود. من به عنوان تنها خارجی که داشتم توی خیابان ها و کوچه ها قدم میزدم نگاه سنگین مردم رو حس می کردم. جرات عکس گرفتن به صورت مستقیم رو نداشتم و سعی می کردم تا میشه گوشی موبایل رو حتی برای جهت یابی از جیبم در نیارم. عکس هایی که گرفتم هم بیشتر دارم وانمود میکنم که از گوشی استفاده می کنم نه عکاسی. هرکجا نگاهم به نگاه کسی گره میخورد و لبخندی تبادل میشد جرات بیشتری برای بیرون آوردن گوشی از جیبم داشتم. چیز جالبی که توی شهر دیدم، از پلیس، حتی پلیس راهنمایی و رانندگی خیلی خبری نبود. گویا دولت از سر و سامان دادن اوضاع کاملا ناامید شده. یادم نمیاد چراغ راهنمایی و رانندگی که کار بکنه هم دیده باشم.
سعی کردم قبل از اینکه هوا کامل تاریک بشه به خونه برگردم. غذای خیابانی خیلی محدودی توی پورتوپرنس دیدم که حتی من عاشق استریت فود هم ترجیح دادم امتحانش نکنم، مریض شدن در هائیتی آخرین چیزی بود که میخواستم. از دستفروش ها کمی میوه خریدم و از تنها سوپر مارکت اون منطقه هم یک ماست خریدم تا برای شام چیزی داشته باشم بخورم.
روز سوم؛ محله سیته سولل در پورتوپرنس
میخواستم بلیط اتوبوس خارج شدن از هائیتی رو بخرم. وانسا از خواهرش خواست که با من بیاد به دفتری که توی محله پشن ویله بود و کمکم کنه بلیط بخرم. خرید بلیط ۴۰ دلاری زیاد سخت نبود. سه تا کمپانی اتوبوس رانی بین پورتوپرنس و سانتو دومینگو پایتخت جمهوری دومینیکن سرویس های روزانه دارند. قیمت همه هم حدود ۴۰ دلار هست که برای این مسیر ۸ ساعته خیلی زیاده. البته راه های کم هزینه تری هم برای رفتن هست که با توجه به امنیت بسیار پایین ترجیح دادم این بلیط گرون رو بخرم.
بعد از خرید بلیط از خواهر وانسا خداحافظی کردم و رفتم تا یک روز پر هیجان توی این بی نظم ترین پایتخت دنیا داشته باشم. زانوی چپم به یک میله آهنی که کنار خیابون (چیزی به اسم پیاده رو معنی نداشت) خورد و با اینکه زخم کوچکی بود اما بودن وسط اون همه کثافت نگرانم کرد. نمیدونم ایستادن ۱۰ دقیقه زیر آفتاب چقدر میتونست زخمم رو ضد عفونی کنه ولی حداقل کمی از نگرانیم کم می کرد.
با دیدن نقشه و حدس زدن مسیر تپ تپ ها خودم رو به نزدیکی موزه ملی هائیتی رسوندم. کمتر کسی توی هائیتی انگلیسی بلده و اکثر فرانسوی رو به عنوان زبان دوم یاد میگیرند. موزه ملی هائیتی به هیچ عنوان ارزش ۵ دلار ورودی رو نداشت، بماند که من پول ندادم براش. نیم ساعتی توی موزه که بیشتر شامل تابلو نقاشی بود قدم زدم و از هوای خنک داخل استفاده کردم. عکسبرداری از داخل موزه ممنوع بود و فقط از سقفش عکس گرفتم. وقتی می خواستم از موزه خارج بشم، خانمی که بلیط می فروخت گفت رئییسم می خواد شما رو ببینه. میدونستم در ارتباط با پول بلیط ندادن بود 😀 بهش گفتم الان گرسنمه، میرم و بعد غذا بر می گردم. واقعا هم گرسنم بود ولی قصد برگشت نداشتم.
بعد از موزه پیاده راه افتادم به سمت کلیسای جامع پورتوپرنس Cathedral of Our Lady of the Assumption که توی زلزه ۲۰۱۰ نابود شده بود و همونطور دست نخورده مونده یود. پای خرابه های کلیسا گروه بزرگی از مردم در حال نیایش بودند. با اینکه جزو مومنان بودند ولی طوری نگاهم می کردند که حتی جرات عکس یواشکی هم پیدا نکردم.
بعد از کلیسا رفتم به بانکی که همون نزدیکی بود تا چندتا اسکناس نو برای آلبومم بگیرم. عجیب نبود که ورودی بانک چندتا مامور با اسلحه های بزرگ ایستاده بودند و همه مشتری ها رو کاملا بازرسی بدنی میکردند. بعد از بانک تصمیم داشتم برم به سمت اسکله و دریای کارائیب رو برای اولین بار در این سفر ببینم. ولی خبر نداشتم چه کار سختیه! توی مسیر از چندین کوچه و خیابون کثیف و شلوغ و پر از دستفروش و یک کلیسای نوساز عبور کردم تا رسیدم به جایی که باید دریای کارائیب رو میدیدم ولی خبری از دریا نبود. کل اون قسمت توسط اداره بنادر هائیتی اشغال شده بود و هیچ راهی به دریا نبود. شروع کردم به سمت شمال حرکت کنم ولی انگار همه خط ساحلی توسط ادارات دولتی اشغال شده بود و به من اجازه ورود نمی دادند. فکر کنم ۵-۶ کیلومتری زیر آفتاب راه رفتم. چندتا بازار محلی هم دیدم که ترجیح دادم واردشون نشم.
توی یک پمپ بنزین داشتم از چندتا اتوبوس باحال عکس میگرفتم که یک نفر از دور شروع کرد به عربده کشیدن. روز قبل هم این صحنه تکرار شده بود ولی نه به این شدت. سریع از پمپ بنزین دور شدم. مردم هائیتی حتی وقتی از آدم ها عکس نمیگیری هم حس بدی نسبت به عکاس دارند چون فکر می کنند داری از فقر و بدبختیشون عکس میگیری. خوب خیلی هم بیراه فکر نمی کنند.
برای ناهار یک نارگیل تازه مطمئن ترین چیزی بود که میتونستم بخورم. همه مسیر تنها نبودم بخشی از مسیر مردی همراهم بود که کنجکاو بود بدونه من پیاده اینجای شهر دنبال چی هستم. انگلیسی هم بلد نبود و در آخر وقتی مسیرش جدا شد شمارش رو نوشت و ازم خواست توی واتس اپ بهش پیام بدم!
رسیدم به یک چهار راه که حدس میزدم اگر بپیچم سمت چپ به دریا می رسم! سوار یک تپ تپ شدم که اون سمتی میرفت. تپ تپ تا جایی که میتونست از روی آشغال ها رد شد ولی جایی رسید که دیگه آشغال های وسط خیابون اجازه نمیداد. چند صد متر آخر رو پیاده رفتم. نگاه افراد این محله (یا بهتره بگم زاغه نشین) حتی از قسمت های دیگه شهر هم سنگین تر بود. مطمئن بودم این ها ماه ها یا شاید سال هاست یک خارجی ندیدند. حتی جرات درآوردن گوشی برای دیدن نقشه و موقعیتم رو هم نداشتم.
آخرش رسیدم به یک اسکله، اسکله ای که کنار دریای کارائیب بود و به من حس کریستف کلمب رو داده بود😁. صیادها مشغول مرتب کردن تورهای ماهیگیری بودند و بچه ها هم در حال بازی. یکی از بچه زیاد نگاهم میکرد و بعد از تبادل چند لبخند اومد جلو و سلام کرد. فرانک دانش آموز بود، کمی انگلیسی بلد بود و خیلی اجتماعی. از پیدا کردن این دوست خیلی خوشحال شدم، این یعنی میتونستم گوشی رو از جیبم در بیارم و چند تا عکس بگیرم. فرانک یکی دوبار هم توی آب شیرجه زد و منم تشویق به این کار کرد. موقع خداحافظی یک سلفی با فرانک گرفتم، اسمش توی فیسبوک رو بهم داد و خواست که عکس رو براش بفرستم. هیچوقت نتونستم پیداش کنم.
با کمی پیاده روی و سه تا تپ تپ کمی بعد از تاریک شدن هوا رسیدم خونه. وانسا نگرانم شده بود و گفت دیگه داشتم میرفتم اداره پلیس بگم دوستم گم شده. دو تا از دوستاش هم اونجا بودند و کنجکاو بودند کجا رفته بودم که اینقدر دیر رفتم خونه. گفتم جایی کنار آب رفته بودم ولی اسمش رو بلد نیستم. روی نقشه اون نقطه ای که رفته بودم رو نشونشون دادم. دوستای وانسا لبشون رو گاز گرفتند و خود وانسا هم درحالیکه عصبانی بود گفت دیوونه شدی اینجا خیلی خطرناکه و من هم تاحالا نرفتم این محله!
کمی بلغور و مرغ که از ناهار ظهر برای من گذاشته بودند رو خوردم و به خودم گفتم اینقدرها هم بد نبود، اینا بچه های بالاشهر هستند و میترسند پایین شهر برند.
چند هفته بعد توی هاستلم در شهر تگوسیگالپا یک پسر کانادایی که فهمید من هائیتی رفتم، با کنجکاوی اطلاعاتی ازم گرفت. کانادائیه می گفت بعضی محله های پورتوپرنس خیلی خطرناکه. از مستندی گفت که در مورد محله سیته سولِی Cite Soleil دیده ولی حتی اگر پورتوپرنس بره هم این محله نمیره. می گفت دو نقطه روی کره زمین هست که بیمه مسافرتیش پوشش نمیده، یکیش همین محله سیته سولل در پورتوپرنس هست که حتی اگر با راهنمای محلی هم اونجا بره بازم بیمه هیچ مسوولیتی در قبال اتفاقی که براش بیافته قبول نمیکنه. گفتم فکر کنم جاهای خیلی خطرناک پورتوپرنس رو رفتم، گفت امکان نداره سیته سولل رفته باشی اونم تنهایی. روی نقشه اون اسکله ای که رفته بودم رو نشونش دادم و گفتم اینجا بود. یکم به گوشی نگاه کرد و بعد گفت آره اینجا سیته سولل هست. این آخرین حرفی بود که زد، بلند شد رفت و دیگه اون کانادایی رو ندیدم. تا اون موقع نمیدونستم چقدر اون منطقه خطرناکه. محله ای که بعد از زلزله ویرانگر ۲۰۱۰ هیچ گروه امدادی جرات نکرد واردش بشه.
روز چهارم؛ خداحافظ هائیتی
بلیط اتوبوسم ساعت ۸ صبح بود و بهم گفته بودن باید یک ساعت زودتر توی ترمینال که کنار سفارت آمریکا بود باشم. این یعنی باید وقتی هوا تاریک بود از خونه میومدم بیرون که کمی ترسناک بود. وقتی ۶:۱۵ صبح از خونه اومدم بیرون دیدم شهر خیلی هم سوت و کور نیست. ظاهرا پورتوپرنس خیلی زود از خواب بیدار میشه. با یک موتوتاکسی سر قیمت ۲۵۰ گورد توافق کردم و به سمت ترمینال اتوبوسرانی شرکت کپیتال کوچ Capital Coach حرکت کردیم. آخرین بویی که از حضورم در هائیتی توی ذهنم بوی آشغال سوخته به همراه باد خنک صبحگاهی و گرد و خاکه.
توی ترمینال بلیط رو تحویل دادم و یک بلیط جدید بهم دادند. پاسپورتم هم توسط اتوبوس رانی گرفته شد و گفتند لب مرز بهت پس میدیم. اتوبوس تمیز بود، پذیرایی مختصری داشت و از اینترنتی که تبلیغش رو کرده بودند خبری نبود. ساعت ۸:۲۰ اتوبوس حرکت کرد و بعد از یک ساعت و نیم توی جاده های پر دست انداز به مرز هائیتی و جمهوری دومینیکن رسیدیم.
در مرزبانی هائیتی کسی از اتوبوس پیاده نشد، خود راننده و کمکش پاسپورت ها رو بردند مهر خروج از هائیتی زدند و سپس پاسپورت هر مسافر رو بهش دادند.
هزینه سفر من به هائیتی
هزینه سه روز اقامت من در پورتو پرنس ۳۰ دلار شد. بلیط پرواز تورنتو-مونترال-پورتوپرنس ۲۰۶ دلار و بلیط اتوبوس خروج از هائیتی هم ۴۰ دلار شد. اگر بخواهید با استاندارد بالا سفر کنید و نیروی امنیتی و راهنما داشته باشید، هزینه های سفرتون بسیار بسیار بیشتر از این میشه.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
هائیتی یکی از خاص ترین کشورهایی هست که تاحالا رفتم. هم خوشحالم که بدون اینکه اتفاق خاصی بیفته سفرم به اونجا تموم شده هم حس میکنم باید یکبار دیگه برم اونجا و بیشتر بین مردمش باشم، جایی غیر از پایتخت.
تاریخ سفر: پاییز ۱۳۹۶
احمد خانی عاشق سفر و دیدن سرزمین های متفاوت
۱۳۷دیدگاه
سلام دوست عزیز خیلی داستان عالی و جالبی بود ممنون ازین که اشتراک میزاری
یک سوال هم داشتم این که میشه از هائیتی بره قاچاق کوبا و بعدش آمریکا نظری شما دارید ممنون
سلام محمد عزیز
کار بسیارر خطرناکی هست و اصلا توصیه نمی کنم
با سلام و عرض ادب
سفرنامه بسیار عالی و دلنشین بود. من در حال حاضر در هاییتی هستم و وضعیت با آنچه شما توصیف کرده آید تغییری نکرده است. فقط در حال حاضر شرایط ویزا تغییر کرده است و پنج ملیت از جمله ایرانی ها برای ورود به هاییتی نیاز به ویزا دارند. تنها پرواز به پرتو پرنس از اروپا از پاریس و روزهای دوشنبه از طریق ایر کارابین صورت می پذیرد که ۱۰ ساعت طول می کشد. اگر چه در سایت پاسپورت ایندکس اظهار شده که ایرانی ها نیاز به ویزا ندارند ولی بعد از تماسی که با سفارت هاییتی در واشنگتن گرفتم آنها تایید کردند که من باید قبل از مسافرت اقدام به اخذ ویزا کنم. من ویزای خودم را از تنها سفارت هاییتی در اروپا در بروکسل دریافت کردم. کشور به سه منطقه نارنجی زرد و قرمز تبدیل تقسیم شده است و منطقه سبزی وجود ندارد. مناطق قرمز کلا تحت اداره گروههای تبهکار است. اقلام غذایی به شدت گران است و مثلاً من برای یک بیسکویت مشابه بیسکویت توک خودمان معادل دو یورو و برای یک قالب پنیر ۱۰۰ گرمی معادل ۷ یورو پرداخت کردم. چون سفرنامه های شما یک جور برای من که به دلیل شغلم (پرستار) زیاد مسافرت می کنم یک نوع مرجع است خواستم اطلاعاتم را در مورد ویزا با شما و خوانندگان محترم به اشتراک بگذارم.
سلام دوست عزیز
خیلی ممنون تجربه تون را با ما به اشتراک گذاشتید. پاسپورت ایندکس که اصلا معتبر نیست ولی در یاتا همچنان هاییتی برای ما ایرانی ها بدون ویزا (تا سه ماه) هست. به توجه به مطلبی که شما گفتید اگر کسی قصد رفتن داشته باشه بهترین گزینه استعلام از ایرالاینش هست که خیالش راحت باشه. با توجه به وضعیت غیر پایدار این کشور احتمال اینکه سفارت ها هم اطلاعات غلط بدهند هست متاسفانه.
پرواز هم علاوه بر اون پروازی که شما گفتید، روزهای چهارشنبه از مونترال و تقریبا هر روز از میامی امریکا پرواز به پورتوپرانس هست.
امیدوارم علی رغم همه مشکلات، سفر خوب و مفید به هاییتی را تجربه کرده باشید.
اطلاعات بسیار خوب و کاملی ارائه کردین 🙏
سلام شما به دومینیکا هم سفر کردید
سلام
به جمهوری دومینیکن بله ولی به دومینیکا خیر
چند شبیه که دارم تمام خاطرات سفر ها رو میخونم و واقعا اینقدر جالبن و خودم حس میکنم اونجام که دلم نمیخواد تموم شه....هم به سفر بنین کلی خندیدم که از مرز رد شدی بدون مهر و هم اخیلی تعجب کردم رفتی .....کلی هم سوال دارم ازت بپرسم ....وقتی با کسی که میزبانت شده میری بیرون تو پولشو حساب میکنی به رسم جبران مهمان کردنت؟ آیا تا بحال در کشورهایی که رفتی شده بیمار بشی؟ چون اینجور چیزا که تعریف میکنی که استریت فود امتحان میکنی همشون تمیز بودن؟چطور به همسفرات اعتماد میکنی؟تا حالا شده پاسپورت ایرانیتو گم کنی؟ چرا تا حالا قطب جنوب نرفتی 😁
سلام دوست عزیز
به سفرنوشت خوش آمدید
نحوه حساب کردن میزبان و مهمان بستگی به کشور مقصد و فرهنگ اون کشور و عمق رابطه دوستی شکل گرفته داره.
بله چندین بار بیمار شدم ولی بیشتر بدلیل خستگی بیش از اندازه بوده تا بخاطر غذای خیابانی
همسفرهام معمولا دوستان خوبم هستند.
خدا رو شکر تا حالا پاسپورتم را گم نکردم.
قطب جنوب بودجه خیلی زیادی میخواد :)
کشور ما افعانستان بهتر و بهتر از کشور هائیتی هست 🙏انشاالله بیایی منم بتونم رهنمایت کنم در افغانستان و جاهای دیدنی و تاریخی افغانستان را برای شما نشون بدم
بهتره نری داداش فعلا وضعیتش خیلی خرابه، گنگستر ها در خیابان جولان میدهند علاوه بر اینکه هیچ قانون و اصول حکومتی ندارند [فعلا] درگیر جنگ گنگها و گروه های گنگستری کانیبال و ادمخوار هستند
بسیار عالی
سلام عزیز. خسته نباشی.ممنون از مطالبت.هرازگاهی مطالبتون رو میخونم.خیلیذجالی و مفید هستن. برام سواله که نقطه شروع کی و از کجا بود؟هزینه زندگی و هزینه سفر ؟
موفق باشید
سلام و سپاس دوست عزیز
قسمت درباره من را لطفا مطالعه کنید
سلام آقا خسته نباشید ظهرتون بخیر،واقعا خیلی قشنگ بود،ممنون بابت اینکه اینهمه تجربه رو با ما به اشتراک گذاشتین،ببخشید امکان پذیر هست که از تهراک بخواییم بلیط بخریم و اقدام کنیم؟ راستش من تالا سفر خارجی بجز عراق نرفتم ولی خیلی دوس دارم این مورد رو هم امتحان کنم،اما نمیدونم از کجا باید شروع کنم
سلام دوست عزیز
اصلا هاییتی رو به شما پیشنهاد نمیکنم.
عالی بود
خیلی جالی بود ممنون.
پیشنهاد میکنم رمان مقلدها از گراهام گرین رو که خودش مدتی در هایتی زندگی کرده و این رمان رو نوشته بخونید. حتما خوشتون میاد
سلام
مرسی از پیشنهادتون، فرصت کنم حتما میخونمش
تو اینستا داشتم یه پیج را میدیدم که غذایی خیلی جالب داشت و کنار همه غذاهاش یه چیزی شبیه خمیر نان بود ولی داغ
برام سوال شد بفهمم این شهر برای کجاست یکم که چرخ زدم دیدم نوشته شهر جا کمل اومدم گوگل سرچ کردم که با سفرنامه شما مواجه شدم تا آخر خواندم و لذت بردم.بسیار عالی بود ولی مثل من سر نترسی داری.
جا کمل یکی از شهرهای هاییتی هست فکر میکنم.
موفق باشی.
خوش اومدید دوست عزیز
سلام عزیزم
خیلی جذاب بود و ازت ممنونم که تجربتو با ما به اشتراک گذاشتی خواستم بدونی من عاشق کانادام و دوست دارم یک روزی اونجا زندگی کنم هرچند زندگی خوب پیش نمیره چون من چهارسال به عشق دندان پزشکی پشت کنکورم و 21سالم شده اما ناامید نمیشم جدی تر میخونم چون تنها راه مهاجرتم بورسیه شدن چون پشتوانه مالی ندارم از کجا معلوم شاید یک روزی توی یک کافیشاپ به عنوان یک دوست تو کانادا ملاقاتت کردم و تو بیشتر از هائیتی گفتی
موفق باشی احمد عزیز
سلام دوست عزیز
امیدوارم هرچه زودتر به هدفت برسی
بسیار عالی بود موفق باشید دوست عزیز با این متن زیبای که نوشتین واقعا لذت بردم از خواندن اش من هم یک تصمیم دارم که به هایتی سفر کنم 😁
خواندن سفرنامه شما بسیار لذت بخش بود . احساس کردم خودم به این سفر رفتم . ولی پیشنهاد میکنم دوباره به هاییتی سفر کنید و بیشتر با مردم ارتباط برقرار کنید . چه بسا در اوج فقر و بدبختی انسانهای والا و ارزشمندی باشند
یاد عراق افتادم، تنها کشور خارجی ای که رفتم تا به الان...
عراق خیلی خیلی اوضاعش بهتر از هائیتی هست
سلام
انسانهای کمی تعادل فکری شما رو پیدا می کنن
خوشا به اون محکمی فکر شما
احسن احسن 👏🏽👏🏽👏🏽👏🏽👏🏽👏🏽👏🏽
سلام . من چندین روزه از کشور هائیتی با چندین شماره مختلف با من تماس برقرار میشه . برا همین میخواستم اطلاعاتی در مورد این کشور بدونم که به نوشته شما برخوردم. جالب بود و اما ظاهرا بسیار فقیر و کمی هم فضاش آلوده و کثیفه . میخواستم برم اونجا فکر کنم پشیمون شدم
یک سفر نامه که شاید تا حال نخواند باشم سفر ترس ناک
و خوشحالم که سالم برکشتین
داداش یه سوال میشه از هائیتی به امریکا و یا مکزیک قاچاقی سفر کرد لطفا جواب را بزار
سلام
توصیه همچین کاری ندارم، بسیار خطرناکه