نوشته شده توسط نویسنده مهمان فرشاد منشی زاده
زمان نگارش این سفرنامه اردیبهشت سال ۱۴۰۰ شمسی است در این دوران هنوز بحران کرونا که مهم ترین دغدغه سراسر دنیا در این شانزده ماه اخیر بوده است این مساله سبب کاهش سفر برای مسافرین و به وجود آمدن رکود و رخوت در اهالی سفر شده است اما برای شخص من، فرصتی فراهم نمود تا وقت لازم برای نگارش دنباله سفرنامه آسیای میانه فراهم گردد در قسمت قبلی که سال گذشته به اتمام رسید با سفرنامه قزاقستان یعنی شروع سفر سه نفری ما (من و همسرم هانیه و احمد خانی عزیز) مهمان نگاه شما علاقمندان سفر بودیم توصیه می کنم اگر آن سفرنامه را نخواندید قبل از مطالعه این بخش، زمانی برای خواندن قسمت اول صرف کنید چون حاوی نکات مهمی از قبیل پرواز از ایران و شروع سفرمان بوده است.
زمان سفر خرداد ماه سال ۱۳۹۸ بود و داستان سفر در مرز زمینی میان قزاقستان و قرقیزستان توقف کرده و قرار است در ادامه، ماجرای سفر به کشور زیبایی قرقیزستان را برایتان روایت کنم منتها لازم است قبل از شروع سفرنامه، نکات کلی در ارتباط ویزا و توضیحات کلی در مورد این کشور بدهم.
ویزای قرقیزستان
اولین بخش از ضروریات سفر اخذ ویزای مقصد مربوطه است خوشبختانه کشور قرقیزستان در ایران سفارت داشته و برای توریسم و کسب و کار ویزاهای مربوطه را در تهران صادر می نماید. مدارک لازم برای ویزای قرقیزستان علاوه بر پاسپورت و عکس و رزرو بلیط احتیاج به دعوتنامه از طرف یک دوست یا شرکت توریستی می باشد که ما به علت کمبود وقت از یکی از آژانس هایی که در زمینه اخذ ویزا برای آسیای میانه فعال بود کمک گرفتیم. هزینه ای که پرداخت شد برای هر نفر ۷۰ دلار بود. با تحقیقی که در زمان نگارش سفرنامه نمودم مبلغ جدید ۵۵ دلار است. ویزای صادر شده توریستی یک ماهه می باشد و به صورت برچسب در یکی از صفحات پاسپورت چسبانده می شود.
آدرس سفارتخانه قرقیزستان در تهران، خیابان پاسداران، کوچه نارنجستان پنجم، پلاک ۱۲ و تلفن سفارتخانه قرقیزستان هم ۰۲۱۲۲۸۳۰۳۵۴ می باشد.
مختصری در مورد قرقیزستان
این کشور حدود دویست هزار کیلومتر مربع مساحت دارد و جمعیت آن کمی بیش از شش میلیون نفر می باشد. همسایگان قرقیزستان کشورهای چین، قزاقستان، ازبکستان و تاجیکستان هستند. این کشور ۹ استان دارد. پایتخت قرقیزستان شهر بیشکک نام دارد و این شهر در استان چویی واقع شده است اما از لحاظ تقسیمات کشوری خود استانی جدا محسوب می گردد. شهر بیشکک در سال ۱۸۲۵ میلادی بنا نهاده شد، جمعیت آن حدود یک میلیون نفر می باشد و در دوران تسلط کمونیست ها نام پایتخت فرونزه به افتخار یکی از فرماندهان نظامی شوروی سابق نام گرفت.
نام قرقیز از کلمه قرخ به معنی چهل گرفته شده است. مطابق افسانه ها ماناس قهرمان سبب اتحاد چهل قبیله برای مبارزه در نبرد ترک زبانان ساکن دشت قبچاق در برابر مغول ها در قرن ۱۷ میلادی شد که نتیجه این اتحاد باعث بازپس گیری سرزمین های اشغال شده توسط نیروهای مهاجم گردید. امروزه اگر به پرچم قرقیزستان نگاه کنیم خورشیدی در مرکز آن می بینیم که از آن چهل اشعه ساطع گردیده که خود از این داستان تاریخی نشات گرفته است.
قرقیزهای سنتی در چادر زندگی می کنند و به این چادرها یورت می گویند. در قسمت مرکز بالای سقف استراکچر یورت، المانی وجود دارد به نام تاندوک که قسمت وسط خورشید داخل پرچم قرقیزستان از آن الهام گرفته شده است.
یک مرور کوچک روی تاریخ این کشور داشته باشیم. قبایل جنوبی قرقیزستان به همراه سایر قبایل از جمله ازبکها، قبچاق ها و اقوام دیگر در دره فرغانه می زیستند. این قبایل در سال ۱۷۰۹ دولت مشترکی به نام خوقند تشکیل دادند. نخستین جنگ سپاه روس با دولت خوقند در سال ۱۸۵۰ روی داد. در سال ۱۸۹۸ محمد الخلیفه کبیر معروف به مادالی با نیروی ۲۰۰۰ نفری در مقابل روس ها ایستادگی کرد و در نهایت اعدام شد و این پایان سرنوشت دولت خوقند بود.
اما در رابطه با جغرافیا، کوههای تیان شن حدود هشتاد درصد قرقیزستان را در برگرفته اند. قلل مرتفعی در مرز جنوبی این کشور وجود دارند که مرتفع ترین آن قله جنگیش چکسو با ارتفاع ۷۴۳۹ متر معروف به قله پبدا می باشد.
به عنوان آخرین نکته، واحد پول قرقیزستان سُم (سوم یا ثوم) نام دارد و در زمان نگارش سفرنامه هر دلار آمریکا حدود ۸۵ ثوم می باشد که این خود بیانگر افت ۲۳ درصدی پولشان نسبت ارزهای رایج در دو سال گذشته و تاثیر کرونا بر اقتصاد کشور می باشد. خب دیگر وقت روایت سفر است، بریم با هم همراه بشیم برای روایت سفرنامه قرقیزستان.
روز اول، بیشکک پایتخت قرقیزستان
اگر یادتون مونده باشه وقتی به مرز رسیدیم اجازه عبور ندادند چون ویزای قرقیزستان از روز بعد شروع میشد و از طرفی آخرین روز اعتبار ویزای قزاقستان هم بود. باید طوری تنظیم می کردیم ساعت دوازده نیمه شب از مرز عبور کنیم تا واسه هیچ کدام از کشورها مشکلی نداشته باشیم. تا ساعت یازده و ربع شب تو یک کافه در شهر کوچک مرزی کوردای سر خودمون رو گرم کردیم. زیاد فاصله ای تا مرز میان دو کشور قزاقستان و قرقیزستان نداشتیم. یکی از مشتری های کافه وقتی دید ما دنبال تاکسی هستیم و اون موقع شب هم خبری از تاکسی نبود، پیشنهاد داد ما رو رایگان تا مرز ببره. فک کردیم خودشم داره میره قرقیزستان ولی ظاهرا ساکن همون کوردای بود و فقط ما رو برد تا مرز و برگشت. آدم های مهربون همه جا هستند.
حدودا یک ربع بعدش رسیدیم ولی ترافیک مرز از بعدازظهر شلوغ تر بود و فقط یک مامور برای کنترل پاسپورت وجود داشت و صف طولانی! کاش زودتر راه می افتادیم، دل تو دلمون نبود که زمان ویزای قزاقستانمون به پایان نرسه. خلاصه هفت دقیقه مونده بود به دوازده شب مهر خروج از قزاقستان را زدند. هفت دقیقه در فاصله بین دو مرزبانی توقف کردیم. اونطرف با گذشتن وقت از ۱۲ و عوض شدن تاریخ اجازه ورود دادند. دیدی از کشور جدیدی که می خواستیم سفر کنیم (بویژه منطقه مرزی) از لحاظ امنیتی نداشتیم. یک هاستل جهت اینکه یه وقت مامور مرزی گیر بهمون نده بوک کرده بودیم. به محض ورود به قرقیزستان و توی اون تاریکی، دست فروش های سیم کارتی ریختند سرمون. با پول های الباقی کشور قزاقستان از شرکت بی لاین که آرم یک زنبور داره حدود پانصد تینگی (واحد پول قزاقستان) یعنی مبلغی حدود یک و نیم دلار یک سیم کارت گرفتیم.
نرم افزار گرفتن تاکسی در این کشور یاندکس است. برای مسیر پانزده کیلومتری مرز تا هاستلمان در بیشکک هزینه ای حدود چهارصد و پنجاه سم پرداخت نمودیم. خدا رو شکر زمانی که رسیدیم مسئول هاستل بیدار بود و پس از تحویل اتاق از خستگی خوابمون برد.
از آنجاییکه روز قبل حسابی خسته شده بودیم، تا ۱۱ ظهر خوابیدیم. هاستلمون بدون صبحانه بود، از سوپ های آماده ای که از ایران همرامون آورده بودیم به همراه نودل صبحانه سه نفره ای آماده کردیم و رفتیم برای چونه زنی برای قیمت هاستل که از شب قبل از سایت بوکینگ گرفته بودیم معمولا میشه ده تا پانزده درصد نسبت به قیمت سایت پایین تر گرفت البته باید حسابی چونه بزنید.
تاکسی ارزان به کمک اپ یاندکس گرفتیم. مقصدمون بازار اُش یا اوش بازار در شهربیشکک بود. وسط راه تو یکی از میدون های شهر کلی عروس و داماد دیدیم. به راننده گفتیم کمی توقف کنه تا در جشن شون شرکت و عکاسی کنیم. نتیجه اش عکس زیر شد.
مکانی که برای عکاسی از عروس و دامادها استفاده می شد نامش پارک میدان پیروزی است که نماد پیروزی آن در سال ۱۹۸۵ ساخته شده است، یادگاری از پیروزی بر نیروهای آلمان نازی پس از گذشت چهل سال از اتمام جنگ جهانی دوم.
سوار تاکسی شدیم و رسیدیم به اوش بازار، تو بازار کلی سوژه های خوب برای عکاسی وجود داشت ولی باید مواظب کوله و جیب مون بودیم چون این قسمت شهر خوراک جیب برهاست. بازار اوش در قسمت غربی شهر قرار گرفته است، بازاری برای خرید مواد غذایی و میوه و خشکبار و حتی سوغاتی های قرقیزستان.
خدا رو شکر به سلامت بدون تلفات تونستیم عکس های خوبی بگیریم. از بازار خارج شدیم و رفتیم پیاده روی تو خیابان اصلی شهر به نام چوی (نام یکی از رودهای اصلی این کشور). اکثرا جاهای دیدنی بیشکک کنار این خیابان واقع شدند. به سوی شرق بیشکک پیاده رفتیم. اولین بنایی که ساختمانش نظرمان را جلب نمود بنای زیبای فیلارمونیک بیشکک بود. این ساختمان برای اجرای موسیقی ها و کنسرت ها مورد استفاده قرار می گیرد و به نوعی نماد شهر بیشکک محسوب می شود. عملیات احداث این بنا در سال ۱۹۸۰ میلادی به اتمام رسید. در جلوی ساختمان مجسمه ماناس دلیر قرار دارد.
جاذبه بعدی میدان آلاتو در شهر بیشکک است. در قدیم به آن میدان لنین می گفتند. این میدان در سال ۱۹۸۴ ساخته شد که تا سال ۱۹۹۱ مجسمه لنین در وسط آن افراشته شده بود. در سال ۲۰۰۳ این مجسمه به میدان کوچکی منتقل شد و مجسمه ماناس در سال ۲۰۱۱ به مناسبت بیستمین سال استقلال کشور در این میدان نصب شد. در گوشه ای از میدان پرچم قرقیزستان به اهتزاز در آمده و ساختمان موزه تاریخ دولت در سویی دیگر خودنمایی می کند.
ظهر شده بود و حسابی گرسنه شده بودیم در همان حوالی رستورانی پیدا کردیم به نام بورانا که نام برج معروفی است در این کشور. رستوران خوبی بود اما به پای رستورانی که در شهر آلماتی رفتیم نمی رسید. حالا بحث به شکم گردی و غذا رسیده است بد نیست یک معرفی کوچکی از غذاهای کشور قرقیزستان داشته باشم. طبیعتا معروفترین غذای این مناطق بش بارماق یا پنج انگشتی است که از گوشت اسب تهیه می گردد. لاگمان غذای معروف دیگری است که همانند نودل در کاسه سرو می گردد. مانتی و سامسا (سمبوسه) و شاشلیک (همان شاندیز خودمان) و شارپو (همان آش) و در نهایت انواع پلاو (پلو) از غذهای این کشور محسوب می گردند. ما در رستوران سه نفری دو غذا سفارش دادیم و حدود ۴۸۰ سم پرداخت کردیم.
پس از نهار گشتی در پارک پانفیلوف زدیم و پیاده تا ساختمان اپرای شهر رفتیم. المان های این شهر همانند اکثر پایتخت های جهوری های تازه استقلال یافته است که در سفرهای قبلیم موارد مشابهش را تجربه کرده بودم لذا در ادامه زمان روز برای گشتهای روزهای آتی برنامه ریزی کردم. تو نقشه بزرگترین دریاچه قرقیزستان توجهم را جلب کرد. از رو نقشه ترمینال های شهر رو شناسایی کردم. عصر هنگام با تاکسی که از یاندکس گرفته بودیم سری زدیم به ترمینال مربوطه، وقتی رسیدیم کلی راننده ریختن سرمون برای قیمت دادن، آخرش همون راننده یاندکسی که باهاش رفته بودیم ترمینال با قیمتی پایین تر از همه، گزینه نهایی مون شد. نام این راننده پامیر بود پس از نهایی کردن قیمت دیگر زمان استراحت رسیده بود لذا به هاستلمان بازگشتیم.
روز دوم، دریاچه ایسیک کول
صبح زود پامیر آمد دنبالمون برای گشت دریاچه ایسیک کول، حدود یک ساعت به سمت شرق قرقیزستان راه پیمودیم. در سمت راست خودمان در یک دشت جلوتر از کوه های برفی سر به فلک کشیده، برجی تاریخی نظرمان را به خود جلب کرد. جاده فرعی را حدود سه کیلومتر پیمودیم تا به پای برج رسیدیم. پس از پرداخت ورودیه ۶۰ سمی امکان بازدید از این بنای تاریخی را یافتیم.
برج زیبای بورانا که در مسیر جاده ابریشم قرار گرفته افسانه داستان ساختش جالب است. می گویند در زمان های قدیم پادشاه بورانا صاحب دختری می شود که پیشگو شهر به وی اطلاع می دهد این دختر در سن هجده سالگی قرار است فوت کند. پادشاه برای محافظت دخترش این برج را می سازد و دختر تمام عمرش را در آن سپری می کند. تنها کسی که با دختر ارتباط داشته پیشخدمتی بود که هر روز برای وی غذا می آورد. خلاصه در یکی از روزهای سن هجده سالگی، در لابلای میوه و غذا آورده شده برای دختر عنکبوتی سمی وجود داشت (به عمد) که این دختر را نیش می زند و دختر فوت می کند.
در ادامه از یک موزه و یک قبرستان تاریخی هم بازدید کردیم. سنگ های این قبرستان تاریخی بسیار شبیه شهر یئری خودمون در جاده مشکین شهر به اردبیل بود از لحاظ قدمت می گفتند قدیمیترین سنگ مربوط به قرن دوم قبل از میلاد بوده است.
ادامه مسیر دادیم. مقصد نهایی مون شهر کوچک چوپان آتا در کنار دریاچه زیبای ایسیک کول بود. فاصله این شهر تا بیشکک در حدود ۲۶۵ کیلومتر است. نزدیک ساعت دو بود که به این شهر کوچک رسیدیم. طبیعتا قبل از هر کاری می بایست به سراغ نهار می رفتیم. از آنجایی که شهر ساحلی بود ترجیح دادیم غذا را ماهی سفارش دهیم. نکته جالب رستورانی که رفته بودیم آن بود که غذا در ظرف چدنی به صورت داغ سرو می شد. یاد رستوران کافه نادری در چهارراه استانبول تهران افتادیم. تو این کشور هم همراه غذا چای در پیاله به عنوان نوشیدنی همراه غذا سرو می گردد.
پس از نهار، پامیر به یکی ساحل های تمیز کنار دریاچه ما را برد. وقتی به ساحل رسیدیم منظره وصف نشدنی در روبرویمان وجود داشت: دامنه های برفی کوه های تین شان و آسمانی آبی با بازی ابرها، نور طلایی خورشید، نسیمی خنک و موج های نرم روی آب دریاچه با سه رنگ مختلف. در جلوی پایمان آب شفاف و بی رنگ و عمق آب دیده میشد، کمی جلوتر رنگ آب بین سبز و آبی و در جاهای عمیق آبی آبی ساحلی ماسه ای و … آب سرد بود ولی حیف بود تا آنجا بریم و شنا نکنیم. خلاصه زدیم به آب و یکی دیگر از تجربه های به یاد ماندنی در ذهنمون نقش بست.
تا اینجا هستیم بد نیست کمی در مورد دریاچه زیبای ایسیک کول توضیح بدم. این دریاچه بزرگترین دریاچه کشور قرقیزستان است. مساحت تقریبی دریاچه حدود ۶۲۳۶ کیلومتر مربع و حداکثر عمق آن ۶۶۲ متر می باشد. از این رو در رده بندی جهانی دهمین دریاچه پر آب دنیا و هفتمین دریاچه عمیق دنیا به حساب می آید.
عصر شده بود و می بایستی باز می گشتیم در طی راهمان تا بیشکک چند توقف داشتیم. یکی برای عکاسی از چادرهای سنتی که مردم محلی در آنها زندگی می کردند. خیلی دوست داشتم از صورتهاشون عکاسی کنم اما مردمانی خجالتی هستند. احتمالا کلید ارتباطی آغاز صحبت است اما مشکل آن است که باید زبان خودشان یا روسی بلد باشید و زیاد انگلیسی به کار نمی آید. تو راه برگشت پامیر که دیگر یخش باز شده بود با انگلیسی اندکی که بلد بود از شرایط زندگی اش و تجارب کوهنوردیش برایمان گفت. شب رسیدیم بیشکک و آماده شدیم برای ماجراجویی های ادامه سفر.
روز سوم، به سوی اوش
هوا اینجا از ساعت پنج و نیم روشن می شود. زود بیدار شدیم و رهسپار ترمینال ماشین های اُش (اوش) دومین شهر بزرگ کشور قرقیزستان. سر قیمت دوباره چونه زنی شروع شد. بالاخره با تلاش های فراوان به رقم ۴۳۵۰ سم راننده پیدا شد، اسمش تیمور بود. بر خلاف پامیر کم حرف بود ولی راننده تیزتری بود. از آنجاییکه راهمون خیلی دور بود حدود ششصد و شصت کیلومتر را باید طی می کردیم، راننده باید علاوه بر تند رفتن حواسش به دوربین های جاده و پلیس های رشوه گیر نیز بود.
ما می توانستیم این مسیر را با هواپیما با پرداخت حدود ۵۰ دلار طی کنیم اما با تحقیقاتی که کرده بودیم مسیر زمینی بسیار دیدنی و چشم نواز بود. منظره جاده بعد از خروج از بیشکک عین طبیعت جاده چالوس شد اما رنگ رودخانه شفاف تر و آب تمیزتر و طبیعت پاکیزه تر چون اجازه پارک کردن و اطراق کردن نمی دادند. طبیعت آنچنان دلربایی می کرد که ما لحظه شماری می کردیم تیمور توقف کند. معمولا قسمت های کمی از جاده هایشان برای توقف فضا دارند و پلیس جریمه می کند. درگیر این بودیم که نقطه مناسبی برای توقف و عکاسی پیدا کنیم. به تیمور گفتیم برای استراحت و دستشویی نگه داره. در این لحظه در بالاترین نقطه جاده بودیم که یک دفعه تونل ظاهر شد. تیمور اشاره کرد اونور تونل. ولی طبیعت قشنگ اینورش بود. خلاصه بعد از تونل گفتیم بره دستشویی نداریم تا رسیدیم یه جایی که اصلا نمیشد هیچ رقمه از کنارش بی تفاوت گذشت. تیمور نگه داشت، ته منظره جلوی چشمانمون بود رودخانه و کوههای برفی و یورت عشایر و گله اسب.
پیرمردی قرقیز صاحب این گله اسب بود با پانتومیم ما را متوجه کرد به اسب ها زیاد نزدیک نشویم چون وقت دوشیدنشون بود. من که تا حالا چنین منظره ای ندیده بودم. خانمش مشغول به این کار شد و ما در آن دشت زیبا محو این صدا و منظره بی بدیل. به تیمور گفته بودیم پنج دقیقه عکس بگیریم ولی وقتی به خودمون اومدیم نیم ساعت گذشته بود. خلاصه با تعارف میوه خشک و آجیل از دلش درآوردیم در مسیر کوهستانهای بلند و رودهای جاری و دشت های سرسبز و زمین های کشاورزی رو پیمودیم.
اگر بخواهم مقایسه ای از مناظر این قسمت از سفر با طبیعت زیبای ایران داشته باشم شاید نزدیکترین مثال ها طبیعت سوباتان در گیلان یا ارتفاعات کوه گل در سی سخت یاسوج باشد. اما با این تفاوت که این کشور بر خلاف ایران طبیعتش بکر باقی مانده است و با ساخت و ساز بی رویه ویلا این طبیعت بکر از بین نرفته است.
وقتی محو زیبایی های این قسمت از سفر بودم مطلبی توجه ام را به خود جلب کرده بود و آن این همه منابع آبی بود که در این کشور کوچک با جمعیت کم می دیدم. در راه دریاچه ای بزرگ دیدیم به نام تکتوگول که ناشی از تجمع آب رودخانه نارین در پشت دیواره سد می باشد. این سد عظیم در سال ۲۰۱۰ در این کشور ساخته شد. نکته ای در ارتباط با ساخت این سد وجود دارد که در ادامه به آن اشاره می کنم.
کشور ازبکستان روابط خوبی با همسایه شرقی خود یعنی قرقیزستان بعد از سقوط شوروی سابق نداشت. یک بار در زمستان به علت بدهی این همسایه گاز قرقیزستان را قطع نمود. قرقیزستان هم با ساخت این سد سبب شد تا آب جاری به سوی ازبکستان تقلیل چشمگیری یابد و در نتیجه اقتصاد پنبه کاران ازبکستان به خطر بیافتد.
حدود ساعت دو بود که تیمور در رستوران بین راهی برای نهار توقف نمود. سفارش غذای آن روز گولاش بود. این غذا را در مجارستان و لهستان قبلا خورده بودم اما گولاش قرقیزستان کلا متفاوت بود. نکته جالب دیگر این رستوران میزهای کوتاهی بود بروی تخت که می بایست به صورت چهار زانو به دور آن نشست و غذا را میل نمود. حسی شبیه کشورهای آسیای جنوب شرقی را می توان تجربه نمود.
حوالی غروب بود که من از یادداشت هایم که قبل از سفر نوشته بودم مناره بلند شهر اوزگن را پیدا کردم به احمد و هانیه گفتم و قرار شد یه کمی اضافه به تیمور پول بدیم تا اینجا رو هم ببینیم. بالاخره رسیدیم به محل بلیط فروشی و با پرداخت ۴۰ سم امکان بازدید دقیقه نودی منار و محوطه تاریخی را یافتیم.
شهر اوزگن مرکز حکومتی سلسله قره خانی بر سر جاده تاریخی ابریشم بود. از این رو این شهر از لحاظ تجاری و سیاسی اهمیت ویژه ای داشت. در محوطه باستانی آرامگاهی وجود داشت مربوط به دو تن از پادشاهان این سلسله، مجذوب تزینات آجرکاری خیره کننده نمای وروردی این آرامگاه شده بودم. این شهر تاریخی تا شهر اوش حدود ۴۵ کیلومتر فاصله داشت.
حدود نه شب به شهر اوش رسیدیم. دقیقا لحظه ورودمون چراغ های شهر را به افتخارمون روشن کردند. تیمور به روسی چیزی گفت که فکر کنم همین مضمون را داشت. بعد از تحویل گرفتن آپارتمان کوچکی که اجاره کرده بودیم، سوپ و نودل که از ایران آورده بودیم را خوردیم و خوابیدیم.
روز چهارم، شهر اوش
آپارتمانی که شب قبل در آن اقامت داشتیم را به مدت دو شب از سایت بوکینگ گرفته بودیم. قیمتش برای هر شب حدود ۲۲ دلار برای سه نفرمان شده بود. آپارتمان متعلق به هاستلی همنام شهر بود و چند مهمان هم از کشورهای خارجی داشت که با گپ و گفتی که با آنها داشتیم قدری در مورد زیبایی های منطقه پامیر در تاجیکستان اطلاعاتی گرفتیم. البته به درد این سفرمان نمی خورد چون زمان مان فشرده بود اما برای دفعات دیگر می توانست مفید باشد.
اما شهر اش دومین شهر مهم و بزرگ کشور قرقیزستان که جمعیتی حدود دویست هزار نفر دارد. بعد از خروج از محل اقامت مان سری زدیم به بازار شهر و سفارش غذای محلی دادیم. پس از کسب انرژی لازم راهی بازار صنایع دستی شدیم. از صنایع دستی و سوغات این کشور می توان به کلاه های جالبش اشاره کرد. با یکی از فروشندگان مهربان بازار عکسی به یادگار گرفتیم.
در ادامه گشتی در بازار میوه شهر زدیم. انجیرهای درشتی داشتند که به این میوه همانند ما انجیر می گفتند. احمد خانی رفته بود سراغ میوه مورد علاقه اش یعنی آلبالو. سطلی بزرگ به قیمتی ناچیز خریده بود. هر چی بهش می گفتیم که کمتر می خریدی مثلا یک کیلو می گفت اینجا آلبالو را عمده می فروشند سطلی نزدیک ده کیلو! خلاصه برای شستن آلبالو و میل کردن به محل اقامتمان بازگشتیم.
بعد از خوردن تقریبا یک کیلو آلبالو هر کدام مون، تصور کنید چه حالی داشتیم. تصمیم گرفتیم سری بزنیم به یکی از جاذبه های شهر اوش یعنی کوه سلیمان. این کوه مکانی مقدس محسوب می گردد. غارهایی در دل آن وجود دارد که جزو اولین سکونتگاه های انسانی به شمار می آمدند. موزه ای در بالای این کوه وجود دارد در ارتباط با زندگی ساکنان نخستین قرقیزستان می باشد. ما ساعت شش عصر پس از صعود از پله ها به درب بسته موزه برخورد کردیم، مبلغ ورودیه موزه به جیبمان برگشت.
در سوی دیگر این کوه مقدس آرامگاه عاصف بن برخیا واقع شده است، به شکل یک امامزاده با چشم اندازی زیبا بر فراز شهر اش. از پله های سوی دیگر پایین آمدیم و به گشت زنی در این شهر ادامه دادیم. از کنار شهر اوش رودخانه آک بورا جریان دارد. در کنار این رودخانه پیاده رفتیم و از پارکی عبور کردیم. در ادامه به آخرین گشت مان یعنی مجسمه ولادیمیر لنین رسیدیم. عکسی گرفتیم و با یاندکس به محل اقامتمان بازگشتیم.
روز پنجم، شهر مرزی باتکن
کشور بعدی که قرار بود پس از قرقیزستان سفر داشته باشیم کشور زیبای تاجیکستان بود. نگاهی به ویزای تاجیکستان در پاسپورت انداختیم ویزای من و هانیه از ویزای احمد یک روز دیرتر خورده بود از بیست و هفتم ماه جون شروع میشد برای اینکه فرصت بیشتری برای بازدید از تاجیکستان داشته باشیم تصمیم گرفتیم به نقطه مرزی میان دو کشور نزدیک تر شویم. از این رو راهی باتکن شدیم مدت زمان این مسیر چهار ساعت و نیم بود که آن را با ماشروتکا (مینی بوس) طی کردیم. کرایه هر نفر برای این مسیر مبلغ سیصد و هفت ثوم بود.
در طی مسیر نگاهی روی گوگل مپ می انداختم، جاده ای که ما از آن عبور می کردیم نشان می داد از داخل ازبکستان عبور می کرد و ما یک ویزا برای این کشور داشتیم که نباید خرجش میکردیم. از دومین نرم افزار نقشه ام استفاده کردم که مپز می نام دارد و به صورت آفلاین هم کار می کند. از گوگل مپ جاده ها رو بهتر نشون می داد. خیالم راحت شد که کل مسیر از قرقیزستان می گذرد. رسیدیم به شهر مرزی باتکِن، برای گرفتن اقامت دیگه سایت بوکینگ و … جواب نمی داد سنتی باید کار می کردیم. پرسان پرسان جای اقامتی رو پیدا کردیم. یک خونه باغ خانوادگی بود که زبان ترکی بلد بودند نشستند گپ زدیم و برامون غذای محلیشون رو درست کردند تو حیاط دور هم نشستیم و شام خوردیم. هزینه مون با شام ۱۵۰۰ سم شد.
بد نیست یه وقتایی از محیط های ساختگی و مصنوعی بی اصالت شهرها و پایتخت ها به شهرها و روستاهای کوچیک برای لمس هر چه بهتر فرهنگ و اصالت مردم یک کشور برویم.
روز ششم، به سوی مرز
صبح زود بیدار شدیم پس از خوردن صبحانه و جمع آوری وسایل قرار شد پسر خانواده ای که در باغشان اقامت داشتیم ما را تا لب مرز با ماشینش ببرد. جوری تنظیم کرده بودیم که هشت صبح اول وقت از قرقیزستان خارج و وارد تاجیکستان بشویم. قسمت اول عملیات با موفقیت انجام شد اما در قسمت دوم یک مشکل کوچک پیش آمد. تاجیکستان از لحاظ زمانی یک ساعت عقب تر از قرقیزستان است لذا می بایستی منتظر تعویض شیفت می ماندیم. کنار نهری در زیر درخت بیدی نشستیم و مرور خاطرات خوش سفر تا به اینجا کردیم. در قسمت بعدی سفرنامه آسیای میانه با نگارش سفرنامه کشور زیبای تاجیکستان همراهتان خواهم بود.
هزینه های سفر قرقیزستان
• هزینه ویزا ۷۰ دلار • هزینه اقامت پنج شب حدود ۶۰ دلار • سایر هزینه ها برای قسمت اول از قبیل خوراک و ترانسفر و خرید سوغات حدود ۱۰۵ دلار
تاریخ سفر: خرداد ۱۳۹۸
فرشاد منشی زاده نویسنده مهمان
۵دیدگاه
بسیار لذت بردم و برایم جالببود من هم همسفرتون شدم هنوز منتظر سفر نامه تاجیکستان تون هستم
سلام با شما در این سفر لذت بردم ای كاش از ارامگاه آصف ابن برخیا عكس میگذاشتید آخر او وزیر حضرت سلیمان علیه السلام بود كسیكه تخت وبارگاه بلقیس را درچشم بهم ردنی از یمن به بیت المقدس آورد وماجرایی بسیار ماورایی وخارق العاده دارد .
بسیار عالی ، لطفا هر چه زودتر سفرنامه تاجیکستان رو بنویسید
سلام. سفرنامه خوبی بود. ولی اگر به زیارتگاه قدم جای در میانه راه اوش به باتکن می رفتین، عالی می شد. در کل جالب بود. ممنون.
عالی بود