نوشته شده توسط نویسنده مهمان فرانک حسن زاده
برای دیدن یکی دیگر از عجائب هفتگانه طبیعی دنیا، آبشار ویکتوریا به کشور زیمباوه سفر کردم. زیمباوه در جنوب قاره آفریقا قرار دارد و با داشتن حیات وحش و طبیعت خاصش هر ساله میزبان گردشگران زیادی می باشد. بهترین زمان برای سفر به این کشور از اواسط اردیبهشت تا اواسط شهریور است. آبشار ویکتوریا که در جنوب قاره آفریقا بین دو کشور زیمباوه و زامبیا قرار دارد با ۱۷۰۰ متر عرض، ۱۰۸ متر ارتفاع و جریان آب ۶۰۰ میلیون لیترمکعب در هر دقیقه، پهناورترین آبشار دنیاست.
ویزای زیمباوه
خوشبختانه از سال ۲۰۱۷ ایرانی ها می توانند به راحتی، حین ورود با پرداخت ۳۰ دلار آمریکا ویزای فرودگاهی زیمباوه را درخواست کنند. زیمباوه در تهران نیز سفارت دارد و در صورت تمایل میتوانید قبل از سفر با مراجعه به سفارت زیمباوه ویزا دریافت کنید. آدرس سفارت زیمباوه در تهران زعفرانیه، خیابان مقدس اردبیلی، خیابان شادآور پلاک ۶ و تلفن سفارت ۰۲۱۲۲۰۲۷۵۵۳ هست.
یکی دیگه از روش های دریافت ویزای زیمباوه، ویزای الکترونیکی هست. از طریق وبسایت ای ویزا یا ویزای الکترونیکی پس از درخواست ویزا، دو روزه ویزا دریافت کنید.
پرواز به زیمباوه
از آنجایی که تهران_حراره (هراره) از مسیرهای پر رفت و آمد نبوده و خیلی از پروازهای فرودگاه امام خمینی در سال های اخیر کنسل شده است، بنابراین باید با ترکیش ایرلاین و پروازهای عربی به حراره رفت. مسیر پروازی من از استانبول به آدیس آبابا و از آدیس آبابا به حراره با ترکیش ایرلاین بود.
هزینه تقریبی بلیط هواپیما یک طرفه حدود ۳،۱۰۰،۰۰۰ تومان ( با دلار ۳۵۰۰ تومنی) شد.
بعد از دریافت کارت پرواز و در طول انتظار تا سوار شدن به هواپیما در گیت پروازهای آفریقایی فرودگاه آتاتورک، با یک آقای الجزایری که تاجر لباس بود و از ترکیه لباس به کشورش وارد میکرد، همصحبت شدم. حین پرواز هم با دو نفر که اهل زامبیا بودند آشنا شدم، همیشه از همصحبت شدن با آفریقایی های خونگرم لذت میبردم، بنابراین از هر فرصتی استفاده میکردم و با آنها در مورد کشورشان و مسائل مختلف حرف میزدم.
ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه شب وارد آدیسآبابا، پایتخت اتیوپی شدم. زامیبیاییها کارت پرواز دوم را نداشتند، بعد از تهیه کارت پرواز با هم جایی را برای هشت ساعت استراحت در فرودگاه نه چندان خوب آدیسآبابا پیدا کردیم. پرواز دوم با اتیوپی ایرلاین بود. برخلاف تصورم، فرودگاه اتیوپی از موقعیت جغرافیایی خوبی برای ترانزیت پروازی و ارتباط با دیگر کشورهای آفریقایی بهره برده بود.
خط هوایی اتیوپی مناسب بود و پذیرایی خوبی هم داشت . زمانی که سوار هواپیما شدم، کاپیتان پرواز اعلام کرد که از فراز آسمان کشورهای مختلف میگذریم که یکی از این کشورها تانزانیاست. آماده باشیم که قلهی کلیمانجارو، بام آفریقا از آن بالا تماشایی است. من بی قرار از اینکه تماشای کلیمانجارو را از دست ندهم به مهماندار سپردم که حتما وقتی به قله نزدیک شدیم، خبرم کند. یک ساعت و نیم بعد از پرواز جای صندلی را تغییر دادم و دقایقی بعد کلیمانجارو خاطرهانگیز نمایان شد.
واقعا حس خوبی داشتم. خاطرات صعود سه سال پیش در ذهنم تداعی میشد، انگار کلیمانجارو بار دیگر ورودم به آفریقا را خوشآمد میگفت.
هراره پایتخت زیمباوه
دو ساعت بعد وارد هراره پایتخت زیمباوه شدم و فرم درخواست روادید فرودگاهی را همراه با سی دلارآمریکا تحویل دادم.
میزبانم که از کوچ سرفینگ باهاش آشنا شده بودم، به استقبالم آمد. مدیوم پسر لاغر و قد بلندی از اهالی روستاهای اطراف حراره بود و مثل همه آفریقایی های خونگرم با لهجه بریتیش انگلیسی صحبت میکرد. مدیوم پسر ترو فرزی بود و تند تند حرف میزد، من تا چند دقیقه اول سخت متوجه صحبتهاش می شدم، اما کم کم به لهجه مدیوم عادت کردم. از آنجایی که کشورهای شرق و جنوب قاره آفریقا مستعمره انگیلس بودند مردم این کشورها به زبان انگلیسی مسلط بوده و با لهجه بریتیش صحبت میکنند.
طبق معمول به مدیوم گفتم باید به صرافی بروم. او گفت که نیازی نیست تا پول را به دلار آمریکا تبدیل کنم. مدیوم توضیح داد با بحرانی شدن اقتصاد زیمباوه در سال۲۰۰۳ و تورم هزار درصدی مردم از دلار آمریکا یا کوپنهایی که ارزشی معادل دلار دارد، برای دادوستد استفاده میکنند!
نکته جالب در مورد سفر به زیمباوه این است که برخلاف دیگر کشورهای آفریقایی واقعا امن هست، تا از مدیوم در مورد امنیت زیمباوه پرسیدم، پاسخ داد که این کشور صد و پنجاه درصد امنیت دارد و به تنهایی میتوانی به همه جا بروی !
مردم زیمباوه به شانزده زبان صحبت میکنند، اما انگلیسی، شونا و سیندبله زبانهای رسمی آنهاست بنابراین اکثر مردم زیمباوه میتوانند به انگلیسی صحبت کنند.
زیمباوه سالها درگیر جنگ و کشمکشهای قبیلهای بود تا اینکه سرانجام دست استعمارگران اروپایی از آفریقا برداشته شد و مکانی را در هفت کیلومتری شمال هراره برای یادبود قهرمانهای این جنگ به نام نشنال هیرو ساختهاند.
به همراه راهنمای مهربان و خونگرم از این مکان که چشمانداز زیبایی از هراره و جنگل اطراف داشت دیدن کردم. مبلغی که بابت ورودی نشنال هیرو باید پرداخت شود حدود ۱۰ دلار بود. ( ورودی اکثر مکان های دیدنی در این کشور ۱۰ دلار می باشد)
پس از برگشت به شهر و حین پرسیدن نشانی با سه خانم آشنا شدم که من را تا بازار دستفروشها همراهی کردند.
محصولات محلی، میوه (سیب، پرتقال، موز، آووکادو و …) و حتی غذاهای خیابانی در این جا فروخته میشود. در حقیقت اینجا مکانی برای شناخت نحوه زندگی مردم است.
تیر و مرداد فصل خشک و از سردترین ماهای زیمباوه است، از آنجایی که زیمباوه در نیمکره جنوبی واقع شده به عبارتی فصل زمستان در زیمباوه را سپری میکردم، اما دمای هوا در طول روز حداکثر ۲۱ + درجه سانتیگراد و کاملا مطبوع و بهاری بود و شب ها حداقل دما ۶.۵+ درجه سانتیگراد و کمی احساس سرما میکردم.
روز یکشنبه صبح به همراه میزبانم مدیوم، به خانهی پدری اش در روستایی در پنج کیلومتری هراره رفتیم، خانهی کوچک در حال ساخت و باغچهای که ذرت، نخودفرنگی و درختان میوه مثل انبه، مرکبات و هلو داشت. در نگاه اول، متوجه شدم که روستاهای اطراف هراره در مقایسه با روستاهای ایران از امکانات خوبی برخوردار نیستند و مردم واقعا در شرایط سخت زندگی میکنند.
البته اکثر شهرنشینان زیمباوه هم مثل دیگر کشورهای آفریقایی در فقر به سر می برند. از آنجایی که این کشورها منابع نفتی ندارد، مردم بیشتر از انرژی برق استفاده میکنند، چند هفته ای را که با میزبانانم در زیمباوه سپری کردم نتوانستم حتی یکبار دوش آبگرم بگیرم و باید با هیتر های برقی در یک ظرف کوچک آب گرم میکردم و دوش میگرفتم!
روز بعد با خانم لینت دوست مدیوم، که دختر جسور و زرنگی بود و موهایش به شکل متفاوتی بافته شده بود از تپه گرانیتی دومبوشاوا (Domboshawa) در بیست و هفت کیلومتری شمال هراره دیدن کردیم.
قبل از اینکه با ماشین لینت به غار برویم او از من درخواست کرد که هزینه بنزین رفت و برگشت رو پرداخت کنم، من هم با کمال میل پذیرفتم. روز یکشنبه بود و مردم زیمباوه که به نظر میرسید مردمان مذهبی هستند مشغول دعا و طلب آمرزش بودند، در طول مسیر گروه سفید پوشانی که به جای کلیسا، زیر درخت مشغول برگزاری مراسم بودند، توجهم را به خود جلب کرد. از ماشین لینت پیاده شدم و چند دقیقه ای را در مراسمشان شرکت کردم، خوشبختانه از ورودم استقبال کردند و اجازه دادند که عکس و فیلم بگیرم.
در دومبوشاوا غار و صخرههای سنگی متعدد در اثر فرسایش شکل گرفته و اشکال عجیب و غریب به وجود آورده بودند.
ضمنا میتوان از تماشای غروب خورشید از بالای این تپه های عجیب لذت برد.
از دیگر جاهای دیدنی این منطقه می توان به غاری اشاره کرد که در دهانه آن نقاشی های مربوط به دوره غارنشینان را می توان دید.
باغ گیاهشناسی (بوتانیکال) زیمباوه هم علاوه بر اهداف تحقیقاتی و علمی، مجموعهای از گیاهان بومی و غیربومی را گرد آورده است. برخلاف تصورم گونههای متنوعی در باغ گیاهشناسی هراره نبود و بیشتر جنبهی تحقیقاتی داشت اما درختان تنومند زیادی در باغ جاخوش کرده بود.
اما حیات وحش، گُل سرسبد دیدنیهای زیمباوه از پرطرفدارترین جاهای دیدنی آن محسوب میشود. منطقه ۲۶۵ هکتاری Mukuvisi woodland در هفت کیلومتری هراره، منطقه حفاظت شده گونههای گیاهی و جانوری است. در آنجا سکوهایی تعبیه شده که چشمانداز خوبی از حیات وحش آنجا را به تماشاگران هدیه میکند، از دیگر مزایای این منطقه تور سوارکاری و سافاری است. ضمنا پرندگان زیبایی هم در این منطقه حفاظت شده نگه داری میشوند.
از آنجایی که دیدن بازار دست فروشان برایم جالب بود، به پیشنهاد میزبانم یکی از بازارهای بزرگ هراره، یعنی Mbara Musika در حومه شهر را دیدیم . قسمت عمده این بازار سرپوشیده است و فقط به فروش مواد غذایی محدود نمیشود. توجه آفریقاییها و بچههایشان به من که از یک نژاد و رنگ دیگری بودم جلب شده بود و مدام با من عکس میگرفتند.
جوینا سیتی (Joina City) مرکز تجاری چند طبقهای در مرکز شهر می باشد که همه چیز در آنجا پیدا میشود، از سیمکارت و لباس گرفته تا انواع و اقسام رستورانها. اطراف این مرکز تجاری پاتوق دستفروشهاست و ایستگاه ونهایی که به اطراف شهر مسافر میبرند، بنابراین هر روز صبح به مرکز شهر میآمدم و عصر از اینجا به خانه میزبانم برمیگشتم.
غار چینویی
صبح برای دیدن غار چینویی (Chinhoyi caves) با ون های مسافربری به خارج شهر رفتم، موقع پیاده شدن به علت فرسوده بودن ماشین هر چقدر تلاش کردیم در ون باز نشد که در نتیجه مجبور شدم از پنجره خود را به بیرون بکشانم که همین موضوع موجب خنده و تعجب و به نوعی تحسین بقیه مسافران شد.
در سفر به زیمباوه شمال غربی هراره را که از سنگهای آهکی و غارهای دولومیتی تشکیل شده است از دست ندهید.
غار چینویی در سال ۱۹۵۵ به عنوان پارک ملی ثبت شد، این غار از دو قسمت مجزا تشکیل شده است که حضور دریاچهای به رنگ آبی خاصی در میان غار، زیبایی این مجموعه را دوچندان میکند.
حین برگشت از غار چینویی با پلیس زیمباوه دچار مشکل شدم، پلیس راهنمایی و رانندگی زیمباوه به بهانه معاینه فنی هر چند دقیقه دستور توقف ماشین ها را در جاده می داد. در یکی از این توقف ها من داشتم از روستاهای اطراف عکاسی میکردم که ناگهان پلیس به راننده گفت: این مسافر شما به جرم عکاسی از پلیس بازداشت است. من از ون پیاده شدم و سریع عکس پلیس را از دوربینم حذف کردم، اما پلیس از من ۱۰۰ دلار بابت جریمه عکاسی از پلیس درخواست کرد، تا گفتم پولی ندارم گفت: مشکل شما با ۲۰ دلار هم برطرف خواهد شد! اما من دوباره تاکید کردم که عکس¬های شما را از دوربینم حذف کردم و پولی بابت جریمه پرداخت نمی کنم و پلیس از گرفتن پول منصرف شد و این بین خود اهالی مشهور است که پلیس زیمباوه اهل رشوه است.
هراره به شهر نقاشیهای صخرهای معروف است، بنابراین دیدن گالری ملی (نشنال گالری) که در پارک زیبای هراره قرار دارد و مجسمههای عظیم دست ساخت بشر خالی از لطف نیست.
از مردم خونگرم و مهماننواز هراره زمانی که نشانی جایی را میپرسیدم مرا تا مقصد همراهی میکردند. یکی از راههای ارتباط برقرار کردن پرسیدن نشانی است، اگرچه امروزه از گوگل میتوان همه جا استفاده کرد اما باید بهانهای برای همدمی با مردم منطقه باشد.
امروز هم که میخواستم برای بافت موی آفریقایی به یکی آرایشگاههای هراره بروم آقایی با من همراه و هم صحبت شد، تا فهمید ایرانی هستم فورا گفت: رئیس جمهور شما آقای احمدی نژاد رو میشناسم! و اما بافت موی آفریقایی؟ بعد از مذاکره با یکی از آرایشگرهایی که در سالن بزرگی در وسط شهر کار میکرد و توافق مبلغ پنجاه دلار، ابتدا چهار برابر موهای خودم مو خریدم (اکستنشن) سپس سه نفر، سه ساعت موهایم را میکشیدند و در دو رنگ میبافتند، بعد از بافت متوجه شدم چه اشتباهی کردم!
انگار حجم و وزن سرم دوبرابر شده و در اثر دردی که در اثر کشیدن موهایم ایجاد شد تا چند شب خواب آسوده و راحتی نداشتم، حتی دوستان آفریقایی پیشنهاد داده بودند که برای تسکین درد از مسکن استفاده کنم. هرچند تجربه بودن در آرایشگاه مخصوصا محیط داخل آرایشگاه که فروشندههای دورگرد میآمدند جالب بود. در تمام این مدت همه چیز از میوه و غذا گرفته تا زیورآلات توسط فروشندهای دورگرد فروخته میشد.
بعد از بافت موهایم به یکی از رستورانهای جوینوسیتی رفتم تا معروفترین غذای سنتی هراره را امتحان کنم. سادزا، از ترکیب آرد ذرت و آب پخته میشود، در حقیقت مثل برنج بوده و با سبزیجات و خورشهای مختلف سرو میشود.
یکی از خورشهایی محلی که به من پیشنهاد دادند، استخوان پخته شده قلم گوسفند بود! که البته با دیدنش منصرف شدم و غذاهای قابل خوردن دیگه ای را انتخاب کردم. ناگفته نماند که پیتزاهای هراره هم واقعا خوشمزه هستند.
هزینه هایی که بابت غذا در کشور زیمباوه پرداخت میشود بسیار مناسب است، به عنوان مثال با ۵-۱۰ دلار میتوان در یک رستوران خوب غذا سفارش داد.
روستای چیوشه
روز آخر اقامتم در هراره، به روستای چیوشه که به بافت قدیمیش معروف است رفتم. با خودم عهد کرده بودم که به جای شکلات در سفرم به آفریقا تعدادی مسواک به عنوان کادو برای بچههای آفریقایی ببرم.
راننده ون که مرا به روستا چیوشه میبرد گفت: خانوادهی من در چیوشه شما را برای گشت و گذار در روستا راهنمایی میکند، بنابراین به همراه همسر و خواهر راننده تمام روستا را گشتیم.
بعضی از روستایی ها بسیار تمیز و مرتب بودند و با وجود کمبود امکانات خانه هایشان از تمیزی برق میزد.
معماری اکثر خانه های روستایی زیمباوه به صورت سازههایی گنبدی شکل و اتاقهای مجزا است که با فاصله قرار داشتند. مثلا هر خانه چهار سازه گنبدی شکل (آشپزخانه، اتاق خواب، نشیمن، توالت و … ) داشت.
اکثر خانه های روستایی بدون دیوار و در ورودی بود بنابراین در مسیر رفتن به مدرسه از کنار خانه های روستایی عبور میکردیم و وارد حیاط خانه میشدیم. پسر بچه ۶-۷ ماهه ای را که با دیدنم غرق تعجب بود در آغوش گرفتم، انگار با نگاهش به من میگفت که چرا رنگ پوستت مثل بقیه آدمهای اینجا نیست!
مدرسهای در مجاورت روستای چیوشه بود که دانشآموزان از حداقل امکانات تحصیل برخوردار بودند و حتی برای نوشیدن آب باید از چاه آب میگرفتند!
بعد از دیدن کلاسها و هم صحبت شدن با معلمها و دانشآموزان و اهدای مسواکها به هراره برگشتم و راهی شهر آبشار ویکتوریا شدم.
آبشار ویکتوریا
برای تماشای آبشار ویکتوریا باید ورودمون از کشور زیمباوه یا زامبیا باشد، اما از آنجایی که بیشتر آبشار در زیمباوه و بخشهایی از آن در زامبیا جریان دارد، تصمیم گرفتم قسمت زامبیایی آبشار را هم ببینم. برای رفتن به زامبیا باید در سایت سفارت زامبیا ثبت نام و با مراجعه به سفارت و پرداخت ۵۰ دلار آمریکا ویزا دریافت کرد، اما برای برگشت به زیمباوه باید دوباره ویزا زیمباوه گرفت. در شهر “آبشار ویکتوریا” بعد از هم صحبت شدن با توریستهای دیگر متوجه شدم به جای هزینه ۳۰دلاری ویزای زیمباوه، میتوان با پرداخت ۵۰ دلار، کازا یونی ویزا (Kaza Univisa ) درخواست کرد و قسمت زامبیایی آبشار را با این ویزا دید.
با اتوبوسهای شب رو، هراره را به مقصد شهر آبشار ویکتوریا ترک کردم و بعد از ده ساعت به شهر آبشار ویکتوریا رسیدم. هزینه بلیط اتوبوس از هراره تا شهر آبشار ویکتوریا حدود ۵۰ دلار بود.
از آنجایی که این شهر وسط پارک ملی قرار دارد میتوان گونههای گیاهی و جانوری زیادی را در شهر دید. دو روزی که داخل شهر بودم آهو، گراز و میمونهای زیادی رو حین گشت و گذار دیدم ، بومیان منطقه میگفتند حتی شیر هم داخل شهر دید شده است.
از دیگر جاهای دیدنی این شهر، بازارچه دست فروشان است که به وفور در آن صنایع دستی و مجمسههای سنگی و چوبی بزرگی دیده میشود. از آنجایی که زیمباوه کشور فقیری است دست فروشان اصرار دارند توریستها از آنها خرید کنند.
مشتاق بودم برای کمک به زندگی دست فروشان از همه خرید کنم اما از آنجایی که با کولهپشتی سفر میکردم و در روزهای ابتدایی سفرم بودم متاسفانه امکان خرید زیاد مقدور نبود.
روز اول به همراه دختری که اهل زامبیا بود و برای دیدن قسمت زیمباوهای آبشار به شهر “آبشار ویکتوریا” زیمباوه آمده بود، به کشف جاهای دیدنی اطراف شهر رفتیم.
عصر به هتلم (Rest Camp & Lodges) برگشتم و حین شنا در استخر هتل، هلیکوپترهای زیادی را که بر فراز آبشار ویکتوریا در حال پرواز بودند تماشا میکردم.
از آنجایی که زیمباوه کشور ارزانی است، میتوان با قیمت مناسب هتل رزرو کرد، به عنوان مثال هزینه اقامتم در اتاق دو تخته یک هتل نسبتا خوب، شبی ۲۰ دلار آمریکا بود، البته اینترنت و صبحانه شامل خدمات هتل نبود.
صبح زود از هیجان دیدن یکی از عجایب هفتگانه طبیعی دنیا از خواب بیدار شدم، بعد از پیادهروی کوتاه و رسیدن به ورودی آبشار ویکتوریا، بلیطی تهیه کردم که برای خارجیها حدود ۳۰ دلار بود. آبشار ویکتوریا از فرود رود زامبزی که پس از رودهای نیل، کنگو و نیجر، چهارمین رود بزرگ آفریقا است تشکیل میشود.
رود زامبزی از شمال غربی زامبیا سرچشمه میگیرد و پس از عبور از کشورهای آنگولا، نامیبیا، بوتسوانا و موزامبیک در نهایت به اقیانوس هند میپیوندد. حجم آب آبشار حتی در فصل خشک (در فصلی بارانی به خاطر حجم زیاد آب، آبشار را نمیتوان دید) در بعضی قسمتها به حدی زیاد است که وقتی قطرات آب از رود زامبیزی به پایین سرریز می شود با وزش باد به سمت مقابل که تماشاگران قرار دارند پرتاب می شود، انگار از آسمان باران میبارد. قطرات آب بسته به وزش باد حتی در خارج محدوده آبشار هم احساس میشود، پس حتما برای دیدن آبشار، بارانی به همراه داشته باشید، البته من هراسی از خیس شدن نداشتم چرا که احساس میکردم آبشار ویکتوریا با پاشیدن قطراتش به سمتم حضورم را خوشآمد میگوید.
قسمتی از آبشار ویکتوریا در سمت چپ با فاصله کمی از بقیه آبشار جدا شده است، اما در سمت راست انگار آبشار تکه تکه بوده و علیرغم تمام شدن خاک زیمباوه هم چنان ادامه دارد حتی میتوان قسمت زامبیایی آبشار ویکتوریا را در نقطه پایانی مرز زیمباوه دید.
با وجود اینکه قسمت زیمباوهای آبشار را از ده تا دوازده مکان مختلف با نماهای متفاوتی تماشا کردم، باز هم دلم چشمانداز کاملی از آبشار ویکتوریا را میطلبید!
بنابراین روز بعد با هلیکوپتر از بالا آبشار را تماشا کردم. فردا صبح که روز یکشنبه بود تصمیم گرفتم برای دیدن مراسم به کلیسای حوالی هتل بروم، بعد از اتمام مراسم و خروج کشیش از کلیسا تمام زنان دستجمعی می رقصیدند.
بعد از برگشت به هتل با دو دختر جهانگرد سوئیسی درباره مکانهای دیدنی شهر و برنامههایشان هم صحبت شدم، آنها میخواستند به رستوران Look Out Cafe که از قبل رزرو کرده بودند، بروند.
رستوران چشمانداز بسیار زیبایی دارد و از آنجا میتوان پلی را مشاهده کرد که دو کشور زیمباوه و زامبیا را در بالای رود زامبزی به هم وصل میکند.
توریستها از بالای این پل زیپ لاین و بانجیجامپینگ میکردند و از رستوران میتوان در هیجان دیدن افرادی که برای زیپ لاین و بانجیجامپینگ در اطراف پل میآیند، شریک شد.
بعد از برگشت به هتل به همراه ترانسفر هلیکوپتر به دنبال دو نفر از کسانی رفتیم که قرار بود با من در هلیکوپتر همسفر شوند. درباره درخت هزاروپانصد ساله بائوباب از خانم راننده پرسیدم، گفت درخت کمی جلوتر از هتل همراهانم است و قول داد که در برگشت از آن دیدن خواهیم کرد. محل اقامت همسفرانم هتل لوکسی به نام ویکتوریا فال سافاری لوژ بود که خاطرات دو سال پیش، ماراسرنا لوژ در حیات وحش ماسایی مارا کنیا را در ذهنم زنده کرد.
کمی بعد به فرودگاه هلیکوپتر رسیدیم و برای سوار شدن به هلیکوپتر آموزش های لازم را دیدیم. قبل از هر چیز چهار نفر اعضای گروهمان وزن شدند و حتی جای نشستنمان بر اساس وزن مشخص شد، خوشبختانه من کنار پنجره سمت چپ نشستم، از آنجایی که آلودگی صوتی هلیکوپتور بیش از حد نرمال است، به ما یک گوشی مخصوص دادند تا از این طریق با کاپتان در ارتباط باشیم و بتوانیم به توضیحات او در مورد آبشار گوش دهیم، اما من به دلیل سروصدای زیاد هلیکوپتر چیزی از صحبتهای کاپتان نفهمیدم!
هنوز کاملا از زمین بلند نشدیم که در سمت چپمان زرافهای را که در حال خوردن برگهای درخت بود، دیدیم. با نزدیکتر شدن به آبشار ویکتوریا قلبم به خاطر هیجان دیدن آبشار از بالا بیشتر میتپید. چشم انداز غیر قابل وصفی از پهناورترین آبشار جهان داشتیم که با وزش باد از راست به چپ در جاهای مختلف رنگین کمان تشکیل میشد. رنگین کمان متحرک که در اثر قطرات آب تشکیل میشد در سمت چپ آبشار (قسمت زامبیایی) به سمت مقابل حرکت میکرد و در انتها از بین میرفت اما باز رنگین کمانی دیگر در سمت راست متولد میشد و هر بار با تولدش نشاطی دوباره به آبشار هدیه میداد. هلیکوپتر دو دور بالای این آبشار چرخید و سپس به فرودگاه برگشتیم. اگرچه برای دیدن ده دقیقهای آبشار ویکتوریا با هلیکوپتر باید حدود ۲۵۰ دلار آمریکا هزینه کرد اما از آنجایی که عظمت و شکوه آبشار از بالا کاملا با آنچه که در پایین و از مقابل آبشار میبینیم متفاوت است بنابرین پیشنهاد میکنم از دیدار هوایی آبشار غافل نشوید.
زمانی که ماه در پرنورترین حالت خود قرار دارد میتوان پدیده ماه کمان (رنگین کمان شبانه) را در این آبشار دید.
بعد از نشستن هلیکوپتر از ما پذیرایی کردند، ضمنا سی دی فیلمی را که حین سوار شدن و پرواز بر فراز آبشار فیلمبرداری شد را حدود ۲۵ دلار به افرادی که در هلیکوپتر حضور داشتند فروختند. در فصل هایی که حجم آب آبشار کمتر است گردشگران میتوانند در استخر شیطان که در لبه آبشار (رود زامبیزی) تشکیل می شود، شنا کنند!
سپس به دیدار درخت هزاروپانصد ساله بائوباب رفتیم، تنه درخت بائوباب از ۳۰ تا ۴۰ سالگی به بعد شروع به ضخیمتر شدن میکند، حالا تصور کنید این درخت کهن چقدر میتواند تنومند باشد! همچنین در طول مسیر از مشاهده آهوان زیادی در بوتهزارهای اطراف لذت بردم.
خانم راننده من را به بازارچه دستفروشها برد تا میوه بائوباب که بزرگ و تخم مرغی شکل هست، تهیه کنم. در این بازار، دستفروشها مرغهای محلی خود را میفروختند. البته بعضیها هم میوه بائوباب و میوههای دیگر منطقه را برای فروش در بازار عرضه میکردند. به هتل برگشتم تا با اتوبوس ساعت هشت شب به شهر بلووایا، دومین شهر بزرگ زیمباوه بروم.
شهر بلووایا
حدود ساعت ۳ صبح به خانه میزبانم که در حومه شهر بلووایا بود رسیدم. فردا صبح با میزبانم که خانم سیاه پوست خوش قیافه ای بود آشنا شدم، خانم میزبان که به نظر میرسید ۳۰ سال و اندی از سنش میگذرد، از ازدواج قبلی دو پسر داشت که با پدر و مادر فقیرش در روستایی زندگی میکردند و او همیشه نگران تامین هزینه های زندگی بچه هایش بود. خانم میزبان پس از ازدواج دومش با مردی که وضع مالی به نسبت بهتری داشت، هزینه بچه هایش را هم تامین میکرد. در تمام مدتی که در این کشور بودم فقر را به معنی واقعی در زندگی مردم احساس میکردم!
با راهنمایی میزبانم سوار مینی باس شدم و برای دیدن موزه ی تاریخی طبیعی بلووایا به شهر بلووایا رفتم. با دیدن موزه غنی مثل این موزه که کلکسیون خوبی از سنگ هایی با عنصرهای مختلف را جمع آوری کرده بودند تعجب کردم! سنگ های رنگارنگی که با ترکیب عنصرهای مختلف در طبیعت رنگ های عجیبی را به وجود آورده بود! متاسفانه عکاسی در این موزه زیبا ممنوع بود.
پس از یک ساعت در حالیکه واقعا گرسنه بودم تصمیم گرفتم به کافی شاپ موزه بروم اما کافی شاپ موزه بسته بود، با راهنمایی کارکنان موزه به رستوران ها و فروشگاه های اطراف رفتم اما متاسفانه هیچ جا باز نبود! دست از پا درازتر به موزه برگشتم و به شوخی به کارکنان موزه گفتم: تازه میفهمم چرا آفریقایی ها پول ندارن! الان ساعت ده و نیم صبح است و تمام مغازه های شما بسته است. خانمی که پلیس موزه بود به من کمک کرد و من را به آشپزخانه ی موزه برد و از من با شیر و چایی و ساندویچ کره پذیرایی کرد. مجددا به موزه برگشتم و قسمت های مختلف موزه را دیدم، قسمت هایی که مربوط به بنای یادبود شهر تاریخی خامی(کامی) بود.
در قسمتی از موزه که به اشیائ به جای مانده از عصرهای مختلف تعلق داشت، جامی از سرزمین مادها هم قرار داشت! در طبقات آخر هم کلکسیونی از حشرات (ماننده پروانه های رنگارنگی) و گونه های جانوری قاره آفریقا جمع آوری شده بود. سپس از تماشای پارک بسیار زیبای مقابل موزه که محوطه وسیعی را به خود اختصاص داده است، لذت بردم.
پس از بازگشت به مرکز شهر افرادی زیادی که ظرف غذای یک بار مصرف در دستشان بود توجهم را به خود جلب کرد، انگار از جایی نذری میگرفتند! در حالی که رستوران در آن اطراف نبود از یکی پرسیدم که این افراد از کجا غذا تهیه می کنند!؟ او گفت خانمی در این حوالی غذای خانگی سرو میکند، کنجکاو شدم و به سمت ماشینی که این خانم در آن غذا سرو میکرد رفتم. با باز شدن درب صندوق ماشین شگفت زده شدم! چند نوع سالاد، برنج، گوشت مرغ، گوشت گاو و دسر کدو حلوایی داشت و همه غذاها تمیز و مرتب در کنار هم چیده شده بود. تصمیم گرفتم برای کمک به این خانم زحمتکش از او خرید کنم، خلاصه یک غذای بسیار خوشمزه با قیمت مناسب، حدود یک و نیم دلار خوردم.
همانطور که گفته شد، خانه ی میزبانم در حومه ی بلووایا و تقریبا در قسمت فقیرنشین شهر بود، خانه ها به حدی نزدیک هم ساخته شده بودند که به راحتی صدای همسایه ها شنیده میشد! چندین بار صبح زود ساعت چهار صبح به خاطر سر و صدای همسایه ها از خواب بیدار شدم و نتونستم بخوابم.
پارک ملی متاپو
همسر میزبانم در حرفه ی تورلیدری فعالیت داشت. بعد از هماهنگی هایی لازم تونستم به همراه دو آمریکایی و لیدرمان از پارک ملی متاپو یا تپه های متاپو، میراث جهانی یونسکو دیدن کنم.
متاپو به معنی تپه و به دلیل داشتن تپه های گرانیتی متعدد و شکل گیری آنها در اثر فرسایش به وجود آمده است طوری که در بعضی از قسمتها کاملا شبیه تپه دوبوشاوا، حوالی شهر حراره بود.
به دلیل منظره خارق العاده ای که در اثر قرار گرفتن تخته سنگ های بزرگ و غول پیکر روی یکدیگر به وجود آمده است لقب خانه معنوی زیمباوه را به این پارک اختصاص داده اند.
متاپو در جنوب شرقی شهر بلووایا قرار داشته و پناهگاه گونه های مختلف جانوری است. اگر خیلی خوش شانس باشید امکان دیدار دو گونه کرگدن سیاه و سفید که به تعداد کمی در این پارک حضور دارند برای شما فراهم خواهد بود! پس از پرداخت ورودی پارک توسط تورلیدرمان ابتدا از نقاشی هایی که حدود ۲۰۰۰ سال پیش توسط غارنشینان با رنگ های طبیعی که عمدتا قرمز و قهوه ای کشیده شده بود، دیدن کردیم.
سپس در همان حوالی به صخره نوردی مشغول شدیم و بر بالای یک صخره زیبا رفتیم. حین برگشت از صخره نوردی موفق به دیدار چند آهو و گوزن شدیم.
بومی های زیادی در فضای پارک ملی متاپو زندگی میکردند طوری که برای دیدن غروب بروی یک تپه مرتفع، از حیاط خانه این بومی ها عبور کردیم.
مبلغی که برای این تور یک روزه پرداخت کردم حدود ۸۰ دلار بود. هر بار که برای خرید به حوالی خانه میزبانم میرفتم، حضورم برای افردا محله به عنوان یک بیگانه جلب توجه میکرد و بچه ها با دیدنم هیجان زده میشدند و با فریاد من را کییووا (سفید پوست) خطاب میکردند.
شهر خامی
در حوالی شهر بلووایا و پس از عبور از مرداب و رودخانه های زیبا، بنای یادبود شهر خامی از دیگر آثار ملی ثبت شده در یونسکو قرار داشت.
خرابه های خامی که به زیمباوه بزرگ هم شناخته شده، پایتخت پادشاهی بوتوآ در اواخر عصر آهن و در قرن یازدهم بوده است. سنگ های تراشیده به طرز عجیبی در کنار هم قرار گرفتند (هنوز دقیقا مشخص نشده که از چه ماده ای به عنوان سیمان استفاده شده است) و دیوار های بلندی را تشکیل داده اند. خامی، پایتخت زیمباوه که مدت زمان طولانی مرکز اصلی تجارت بود و تجارت طلا و عاج از سرزمین های همجوار به ساحل جنوب شرق آفریقا را کنترل میکرد، در اواسط قرن شانزدهم رها شد و از آن زمان برای باستان شناسان همواره از اهمیت بالایی برخوردار بود.
در اطراف موزه و خرابه های خامی منطقه جنگلی با پوشش گیاهی متنوع مثل بوته خیار شیطان در شاخ و برگهای درختانی عجیب و کاکتوس های زیبا قرار داشت. سد زیبا و بزرگ خامی همانند دریاچه ای در چند قدمی منطقه تاریخی ویرانه های خامی دیده می شود.
شبی را هم به همراه خانواده میزبانم و دوستانش به یکی از کلاب های اطراف که آبجو دست ساز سرو میکرد رفتیم و طبق معمول حضور من به عنوان یک خارجی (کییووا) برای همه عجیب بود.
روز بعد میزبانم برای نشان دادن جاهای مختلف شهر مرا همراهی کرد. برای خرید ابتدا به بازار محلی که عمدتا توسط خانم های فروشنده اداره میشد رفتیم و از یکی از فروشگاه های زنجیره ای که غذاهای خانگی متنوع سرو میکرد برای ناهار غذا خریدم.
بعد از اینکه به خانه برگشتیم تصمیم گرفتیم با میوه بائوبابی که از بازار خریده بودیم یک غذای محلی درست کنیم. میوه تخم مرغی شکل بائوباب پوسته چوبی محکمی دارد، بعد از شکستن این میوه می توان هسته هایی را که از پودرهای سفید تشکیل شده و توسط رشته ای به هم وصل شده اند مشاهده کرد. بعد از شکستن پوسته سخت و چوبی بائوباب و جدا کردن دانه هایی که با پودر سفید پوشیده بود آنها را به مدت ۱۲ ساعت در آب قرار دادیم، سپس پودر سفید رنگی که در ته ظرف ته نشین شده بود را جدا کرده و با حرارت پختیم. این غذای ترش سنتی که شبیه فرنی بود، سرشار از ویتامین و آهن است و برای کم خونی های ناشی از فقر آهن استفاده می شود.
من هم غذای ایرانی، زرشک پلو و مرغ درست کردم. در سفر قبلیم به آمریکای جنوبی به دلیل کمبود وقت و سفر به شهرهای مختلف، فرصت کافی برای تبادل اطلاعات با میزبانانم را نداشتم، اما در این سفر وقت بیشتری را با میزبانم گذراندم. این بار فرصتی پیش آمد که نه تنها با میزبانم بلکه با همسایه ها هم حشرو نشر داشته باشم، دعوت خانم همسایه را با آغوش باز پذیرفتم و با کمی آجیل که با خودم از ایران برده بودم به مهمانی رفتم. خانم همسایه خانم میانسالی بود که چند سالی در آفریقای جنوبی کار میکرد و هر بار که مرا میدید درخواست میکرد برای کار کردن در منزل به ایران بیاید.
زیمباوه، کشور فقیر و متاسفانه با جمعیت بیکار زیاد زمینه مهاجرت مردمش برای یافتن کار به کشور به نسبت پیشرفته ای مثل آفریقای جنوبی را موجب شده است.
خانه خانم همسایه از امکانات بیشتری برخوردار بود اما باز هم فقر از در و دیوار خانه میبارید!
با آمدن دو مهمان خانه شان را ترک کردم و مجددا فردا برگشتم. میزبانم با خانواده پسرش که به تازگی بچه دار شده بودند در یک خانه کوچک زندگی میکردند. از آنجایی که نوزاد یک ماهه ای داشتند این بار در مورد مسائل مختلف و رسم و رسومات و سنت های مربوط به مادر و نوزاد صحبت شد، مادر بعد از زایمان نباید تا مدتی غذا بپزد و به تنهایی در خانه حضور داشته باشد! اگر بچه دختر باشد تا شصت و شش روز و اگر پسر تا سی وسه روز مادر از آشپزی کردن معاف میشود.
موضوع جالب دیگری که در بعضی جاهای ایران هم به آن باور دارند، خوش یمن نبودن وجود لباس نوزادان در تاریکی هواست. با غروب خورشید به دستور خانم همسایه مادر کودک تمامی لباس ها را از روی بند لباس جمع کرد.
فردا قرار بود کشور زیمباوه را ترک کنم، بنابراین برای خرید مجددا به همراه میزبانم به شهر بلووایا رفتم. این بار در بازار دست فروشان به میوه های عجیبی و خوشمزه ای برخوردم که تا به حال در هیچ کشوری ندیده ام.
پس از خرید میوه به پیشنهاد میزبانم به یکی از آرایشگاه های شهر بلووایا رفتیم.
پس از ۵ روز با میزبانم در شهر بلووایا خداحافظی و از طریق مرز زمینی کشور زیمباوه را به مقصد آفریقای جنوبی ترک کردم. آخرین خاطره قشنگم از شهر بلووایا درختکاری های زیبای اطراف شهر بود، حومه شهر بلووایا مانند شهرهای حراره و آبشار ویکتوریا به شکل زیبایی درختکاری شده و در فصل بهار با شکوفه های زیبایش بهشتی را به این شهرها هدیه می دهد. هزینه سفر دو هفته ای من حدود ۷۰۰ دلار ( ۲۵۰ دلار بابت هزینه هلیکوپتر) شد.
تاریخ سفر: تیر ماه ۱۳۹۶
فرانک حسن زاده نویسنده مهمان
۳۲دیدگاه
سلام ، بسیار زیبا بود . هزینه رفت و برگشت چقدر میشه ؟
بسيار جذاب و مورد پسند
درود بر شما
ممنونم از لطفتون 🙏🌺
سلام بسیار زیبا وجذاب بود تشکر
درود بر شما
ممنونم از لطفتون 🙏🌺
با درود و تشکر . لذت بردم از عکسها و توضیحات. جالبه من بعنوان راهنمای گردشگری حدود 16 بار با مسافران جورواجور به افریقای جنوبی و زیمباوه هدایت تور را بعهده داشتم. متاسفم که بی حوصلگی کردم. و خاطرات زیبای سفر را ننوشتم و عکسجمع آوری نکردم. برای شما آرزوی موفقیت دارم. شاد باشید.
درود بر شما
امیدوارم شما هم یه زمانی خاطراتتون رو با ما به اشتراک بزارین🙏🌺
خیلی خوب بود مرسی از توضیحاتتون
درود بر شما
ممنونم از لطفتون🙏🌺
سلام فرانک جان
سپاس از مطالب جالب شما
آفریقای جنوبی که به نسبت بقیه کشورهای آفریقایی توسعه یافته تر هست و میگن جاهای دیدنی زیادی داره .رو می توانید به عنوان یک کشور آفریقایی در برنامه داشته باشید..
در ضمن یک پیشنهاد دیگه خاص ترین جایی که میشه سفر کنید رو بهتون میگم ..شهر لوزانو سوییس
درود
سفرنامه آفریقای جنوبی رو هم نوشتم🙏
مرسی از پیشنهادتون🙏انشالله رفتم سوئیس حتما لوزان میرم🌺
جالب بود ممنون
خواهش میکنم🙏🌺
سلام خانم حسن زاده سپاس از این تجربه زیباتون یک سوال داشتم از اگر میشه پاسخ بدین شما سفرهای زیاد رفتین نقطه مشترک مردم دنیا چیه و چه چیزی تو دنیا هست که همرو به هم نزدیک میکنه . و تنهاترین کشور و مردم دنیا کیا هستن هم از بعد مسافت و فرهنگ مثلا کجا احساس کردین که خیلی دورین از تمدن
سلام
ممنونم از لطفتون 🙏🌺
هر چقدر که از ایران دور میشید اختلاف فرهنگی بیشتر میشه.
بعضی جاها در قاره آفریقا و آمریکای جنوبی و حتی بعضی کشورهای شرق آسیا کمی از تمدن امروزی دور هستن
سلام خیلی خیلی ممنون واقعا شما به ما امید دادین که میشه سفر کرد خواندن سفرنامه شما حاله منو خوب کرد سپاس و درود
سلام
خواهش میکنم🙏🌺
من سفر خارجی تا الان نرفتم ولی طبق اطلاعاتم جواب ها این ها هست:
نقطه مشترک: هر چیزی که جزو ماهیت انسان هست مثل غذا و محبت
دو افتاده ترین: کشور های اقیانوسیه مثل نیوزیلند و نائورو
دور بودن از تمدن: قبایل دور افتاده ی جنگل های استوایی 🤔
ممنون. خیلی جالب بود.لطفا سفرنامه افریقای جنوبی را هم منتشر کنید.
درود
در دست اقدام هست🙏😊
با سلام خدمت فرانک خانوم، عالیییه سفر نامه هاتون میخواستم ببینم آیا سال ۱۳۹۹ هم به کشوری سفر کردید یا نه؟
سلام
خیلی ممنونم از لطفتون🙏متاسفانه از وقتی که پاندمی شده من سفر نکردم ):
سلام و درود بر شما ...خیلی ساده نویسی و روان نویسیه شما رو دوست دارم و ممنون از اینکه جزییات میگی لطفا خطر هایی که برات به وجود اومده هم بنویس..
سلام
ممنونم از لطفتون🙏 باشه حتما. اما زیمباوه همون جور که تو متن نوشتم واقعا کشور امنی بود.
سلام فرانک جان، خیلی عالی مینویسی. لطفا زود زود تمام سفرنامه هاتو تو این صفحه سفرنوشت بذار که بخونیم و لذت ببریم و با کشورهای مختلف آشنا بشیم. اگه هم آلمان رفتی سفرنامه اونجا رو هم بنویس. من خودم آلمان هستم و عاشق سفر و سفرنامه خوندن. ولی تو این دوران کرونا که سفرها خیلی کم شده دلمون به خوندن سفرنامه های شما و احمد خانی و بقیه خوش هست. 🙂
درود
ممنونم از لطف و توجهتون🌺
چشم حتما، سعی میکنیم که بقیه سفرنامه ها رو بنویسیم.
فرانک جان به نظرم سفر هات خیلی عالی هستند. همچنان ادامه بده. موفق باشی.
درود
ممنونم از لطفتون🙏🌺
فرانک عزیز ممنون که تجربه های سفرت رو با ما به اشتراک گذاشتی. از نحوه سفر کردنت و تعاملت با مردم محلی خیلی لذت می برم. کاش بیشتر از جزییات مینوشتی چون هر چی بیشتر تعریف میکنی جذابتره.
درود
خیلی ممنونم از لطفتون🙏🌺
من خیلی دوست دارم که وارد جزئیات بشم و مخاطبم رو در جریان همه اتفاقاتی که افتاده بزارم اما متاسفانه سفرنامه طولانی میشه و ممکنه که خوندنش خسته کننده باشه، اما باز هم تلاشمو میکنم که این بار با جزئیات بیشتر بنویسم.
سلام من خودم چند سال زندگی کردم زیمباوه .خیلی دوست داشتنی و عالی هست
درود بر شما
واقعا یه کشور زیباست و مردمان مهربونی داره👌