سفر به گواتمالا میتونست تبدیل به بهترین قسمت سفر بشه اما هنگام سفر اتفاقاتی افتاد که باعث شد گواتمالا با صدر جدول فاصله زیادی پیدا کنه. توی سفرنامه گواتمالا مفصل در مورد اتفاقاتی که رخ داد و قسمت هایی از این کشور که دیدم توضیح دادم.
سفر گواتمالا در ادامه سفر آمریکای مرکزی و کارائیب و پس از دیدن کشورهای هائیتی، جمهوری دومینیکن، کاستاریکا، پاناما، نیکاراگوئه، هندوراس و السالوادور بود.
ویزای گواتمالا
ما ایرانی ها برای سفر به گواتمالا نیاز به ویزا داریم و باید قبل سفر ویزای گواتمالا رو بگیریم. متاسفانه گواتمالا توی ایران سفارت نداره و حداقل یک سفر اضافه هم باید برای ویزا انجام بدیم. توی کشورهای اطراف ما فقط امارات و ترکیه سفارت فعال گواتمالا دارند. هیچ معافیت ویزایی برای گواتمالا هم نداریم.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
اگر به آنکارا و یا ابوظبی سفر کنیم باز هم گرفتن ویزای گواتمالا راحت نیست. ایرانی ها توی تقسیم بندی وزارت امور خارجه گواتمالا گروه سی C هستند که تصمیم گیری در مورد ویزای این گروه در گواتمالاسیتی پایتخت گواتمالا گرفته میشه و حداقل دو هفته و حداکثر دو ماه طول میکشه! من چون ویزای شینگن و کانادا توی پاسپورتم داشتم به گروه B منتقل شدم که پروسش خیلی کوتاه هست ولی نوع ویزا همچنان کونسولار یا مشورتی هست و کنسول باید با پایتخت مشورت کنه.
چهار کشور نیکاراگوئه، السالوادور، هندوراس و گواتمالا بین خودشون قراردادی دارند که با ویزای 4CA که مخفف 4Central America هست و توسط هر کدوم از این کشورها صادر بشه، میشه به بقیه اون کشورها هم سفر کرد. ویزای 4CA شبیه ویزای شنگن در مقیاس بسیار کوچکتر هست. من خیلی سعی کردم این ویزا رو بگیرم ولی نتونستم.
داستان ویزای گواتمالا رو و اینکه چطوری گرفتم میتونید توی سفرنامه پاناما بخونید.
مختصری در مورد گواتمالا
کشور جمهوری گواتمالا با مساحت ۱۰۹ هزار کیلومتر مربع هم اندازه استان اصفهان هست و با کشورهای هندوراس، السالوادور، مکزیک و بلیز همسایه هست. از سمت شرق به دریای کارائیب راه داره و در جنوب هم سواحل زیادی در اقیانوس آرام داره.
گواتمالا با حدود ۱۸ میلیون نفر پرجمعیت ترین کشور آمریکای مرکزی هست. تقریبا همه مردم مسیحی هستند و به زبان اسپانیایی صحبت می کنند. گواتمالا بیشترین تعداد سرخپوست رو در امریکای مرکزی داره و نیمی از مردمش از نژاد سرخپوست مایا هستند.
گواتمالا کشور امنی نیست و سعی کنید از سفر در شب پرهیز کنید. مراقب پشه مالاریا هم باشید و قبل از سفر قرص ضد مالاریا مصرف کنید.
روز اول؛ آنتیگوا
ورود به گواتمالا Guatemala از مرز زمینی با السالوادور به همون راحتی ویزا گرفتنش بود، حتی از اتوبوس پیاده هم نشدم. شاگرد راننده پاسپورت ها رو برد مهر زد و برگردوند. ساعت حدود ۱ ظهر اتوبوس به ترمینال کمپانی تیکاباس در شهر گواتمالاسیتی Guatemala City پایتخت گواتمالا رسید. من بلیط به مقصد آنتیگوا خریده بودم اما اتوبوس تا اونجا نمی رفت. ادامه مسیر رو باید با وسیله دیگری که تیکاباس تهیه می کرد، می رفتم. بعد از حدود یک ساعت سوار یک ون شدم تا به سمت آنتیگوا ادامه مسیر بدم. وقتی به آنتیگوا رسیدیم ون همه مسافرها رو جلوی هاستل و هتلی که رزرو کرده بودند پیاده می کرد. من آخرین مسافری بودم که ون جلوی هاستلم پیاده ام کرد. آنتیگوا هاستل Antigua Hostel رو انتخاب کرده بودم که قیمت یک تخت توی اتاق ۶ تخته ۱۲ دلار بود. کس دیگری بجز من توی اتاق نبود.
شهر آنتیگوا به عنوان یکی از شهرهای قدیمی و زیبای آمریکای مرکزی با معماری مستعمراتی یا کولونیال شناخته میشه و توی لیست میراث جهانی یونسکو هم ثبت شده.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
از هاستل رفتم بیرون تا قبل از غروب آفتاب هم از زیبایی های شهر لذت ببرم هم به کارهام برسم. تبدیل پول توی گواتمالا کار راحتی نبود. تنها صرافی مرکز شهر نرخ تبدیلش افتضاح بود. خودپردازها هم ۵ دلار آمریکا کارمزد می گرفتند. بانک ها بهترین نرخ رو داشتند ولی اون موقع روز تعطیل بودند. نهایتا یک بانک پیدا کردم که باز بود و بعد از نیم ساعت توی صف ایستادن تونستم کِتال یا کتزال گواتمالا Guatemalan Quetzal بخرم. هر دلار آمریکا ۷.۳ کتال بود.
چیزی که خیلی توی مرکز شهر انتیگوا جلب توجه می کرد مامورهایی با اسلحه های خیلی بزرگ بود. تعدادشون به مراتب بیشتر از هندوراس (که به عنوان خطرناک ترین کشور آمریکای مرکزی ازش اسم برده میشه) بود و دیدن اونها اون هم توی توریستی ترین شهر گواتمالا کمی عجیب بود.
بعد از گشتی توی پارک سنترال یا همون پلازا مایور و دیدن کلیسای جامع سن خوزه، یک دفتر شرکت خدمات موبایل کلارو پیدا کردم و رفتم سیم کارت بخرم. توی دفتر به اون بزرگی و توی مرکز توریستی ترین شهر گواتمالا، هیچ کس انگلیسی بلد نبود و به سختی تونستم بعد از ۱ ساعت یک سیم کارت با پکیج ۵۰۰ مگابایتی به قیمت ۹ دلار بخرم.
برای شام از یک فروشنده خیابانی ساندویچ ۲ دلاری خریدم و در حالی که توی شهر قدم میزدم تصمیم گرفتم که فردا از آنتیگوا برم به سمت دریاچه آتیتلان lake Atitlan در شمال. آنتیگوا بیش از حد برای لذت بردن توریستی و شلوغ بود. تعدادی از توریست های ماجراجو که اینجا میان تورهای دو روزه دیدن قله آتشفشانی آکاتِنانگو Acatenango volcan رو میرند. برای دیدنش از قله کوه روبرو بالا میرند و توی شب اگر خوش شانس باشند میتونند فوران های سرخ رنگ رو ببینند. خیلی آمادگی همچین برنامه سنگینی رو نداشتم.
روز دوم؛ یک روز عجیب و تلخ
صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم، ۵ و نیم یا ۶. یک جایی رو دیشب دیده بودم که قصد داشتم برای دیدن طلوع آفتاب برم اونجا و عکس بگیرم. تپه صلیب Cerro de la cruz یک پارک جنگلیه که پیاده از مرکز شهر حدود ۱۵ دقیقه فاصله داره و شب قبل دیده بودم خیلی آدم اون بالا هستن. از هاستل پرسیده بودم اونجا رفتن امن هست و جواب مثبت شنیده بودم.
تصمیم گرفتم کمی صبر کنم تا هوا روشن بشه و بعد از طلوع برم اونجا. شش و نیم از هاستل زدم بیرون و دیدم شهر شلوغه و پر جنب و جوشه، خیالم راحت شد. از هاستل من حدود نیم ساعتی طول کشید تا برسم اونجا. توی پله هایی که به بالای تپه میرسید تعدادی ورزشکار در حال دویدن با سگ هاشون بودند و اون بالا هم دستفروش ها در حال فروختن صنایع دستی و دو تا توریست دیگه هم در حال عکسبرداری. از کنار صلیب منظره بسیار زیبایی از شهر پیدا بود. بعد از ۵ دقیقه صحنه ای دیدم که باور کردنش سخت بود. فوران کوه آتشفشانی آکاتِنانگو با اینکه دور بود ولی به وضوح مشخص بود. حدودا هر ۵ الی ۱۰ دقیقه فواران میکرد و ابری از خاکستر رو به آسمان میفرستاد. ۱ ساعتی مشغول عکس گرفتن و فیلمبرداری از آتشفشان و شهر بودم و کلی لذت بردم.
ساعت ۸ گفتم برم سمت هاستل و وسایلم رو جمع کنم و برم به سمت دریاچه. توی پله ها داشتم میامدم پایین، خیلی خوشحال بودم و داشتم از خدا تشکر می کردم که برای اولین بار یک آتشفشان فعال رو دیدم. ناگهان ضربه ای بهم خورد و دیدم روی زمین افتادم. ایستادم و فهمیدم با لگدی که از پشت بهم زده شده زمین خوردم.
گوشی موبایلم که از دستم افتاده بود دست مردی بود که چاقوش رو به سمت من گرفته بود و همدستش هم که چاقو به دست از یک طرف دیگه اومده بود اون سمت رو مسدود کرده بود. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد کمتر از یک دقیقه کوله پشتی و کیف پولم رو گرفتند و لابلای درخت ها فرار کردند. فکر کنم فقط همون یک دقیقه بود که توی مسیر هیچ کس نبود. مردی که با دو تا سگش از راه رسید گفت هفته قبل برای یک نفر دیگه هم همینجا مشابهش اتفاق افتاد و من اول کار با سگ هام رسیدم و زورگیرها فرار کردند. با اون مرد دویدیم سمت پایین پله ها که قرار بود پلیسی باشه ولی نبود، اگر بود هم کاری نمیکرد. پیاده راه افتادم به سمت هاستل. همیشه فکر میکردم اگر موبایلم رو گم کنم احتمالا نتونم به محل اقامتم برگردم ولی تونستم ۱۵ دقیقه ای به هاستلم برسم.
اولین کاری که کردم رفتم سر کمدم تا مطمئن بشم پاسپورتم توی کمده نه توی کوله پشتی. قبلا بهش فکر کرده بودم که از دست دادن موبایل احتمالا بدترین اتفاقیه که میتونه توی سفر بیافته و احتمالا زمانی که این اتفاق بیافته باید سفرم رو تموم کنم.
اما توی اون ۱۵ دقیقه که برسم به هاستل داشتم به این فکر می کردم که از دست دادن پاسپورت اونم توی کشوری که ایران سفارت نداره اتفاق بدتریه چون حتی برگشت به ایران هم کار بسیار بسیار سختی میشه. ته دلم خوشحال بودم که پاسپورت رو توی هاستل گذاشته بودم. معمولا کیف کمری که به شکمم چسبیده رو جای امنی میدونم ولی خوشبختانه اون روز صبح یک حسی باعث شد قبل از خروج از هاستل کیف کمری که پاسپورت اصلی و قسمت عمده پول نقد و ویزاکارت هام توش بود رو داخل کمدم بزارم. کم کم که به خودم مسلط میشدم یادم میافتاد هنوز خیلی چیزها هست که میتونه خوشحالم کنه، مثلا اینکه سالم بودم.
از رسپشن هاستل یک چایی و یک لپ تاپ خواستم. تقریبا تمام ایمیل ها و اکانت هام پسورد دو مرحله ای دارند و غیر قابل دسترسی بودند. یک ایمیل یاهو قدیمی داشتم که خوشبختانه پسوردش یادم بود و از طریق اون یک پیام کوتاه برای برادرم به همراه تلفن هاستل فرستادم. برادرم تماس گرفت و پسورد اپل آیدی رو بهش دادم که موقعیت گوشی رو چک کنه اما زورگیرها حرفه ای بودند و گوشی رو خاموش کرده بودند.
بعد از نیم ساعت دو نفر پلیس موتورسوار (هاستل باهاشون تماس گرفته بود) اومدند و همراهشون به اداره پلیس توریست رفتم. اونجا هم نیم ساعتی منتظر موندم تا بالاخره پلیسی که میتونست انگلیسی حرف بزنه رسید. بعد از شرح ماجرا اون هم به همکارش گفت و یک گزارش شامل ماوقع و وسایل مهمی که از دست داده بودم به زبان اسپانیایی بهم دادند. وقتی بهشون گفتم بیمه من دزدی رو پوشش نمیده بیشتر از قبل شرمنده شدند. کلا بجز شرمندگی کار دیگری بلد نبودند. توی اداره پلیس بود که فهمیدم این قضیه هر روز و شاید روزی چند بار برای توریست ها اتفاق میافته و پلیس عملا هیچ کاری نمیکنه. چهره هر دو نفر کاملا توی ذهنم بود و ازشون خواستم اگر لیستی از افراد سابقه دار دارند نشونم بدند که با جواب منفی پلیس روبرو شدم.
برگشتم هاستل و دوباره با برادرم تماس گرفتم تا با هم مشورت کنیم. تصمیم سخت این بود که سفر رو ادامه بدم یا برگردم. دردسر ویزا برای ادامه سفر نداشتم ولی برنامه راحتی هم نبود و خیلی جابجایی اونم در یک بازه محدود داشت. از همه مهمتر این بود که برای ادامه سفر نیاز به یک گوشی موبایل داشتم. نهایتا پس از دو ساعت فکر و گفتگو و مشورت با برادرم و کارکنان هاستل تصمیم گرفتم یک گوشی آیفون اس ای بخرم.
توی انتیگوا که گوشی نو پیدا نمیشد و باید میرفتم گواتمالا سیتی که یک مغازه منتسب به اپل استور داشت. از قیمت ها هم براتون نگم که حدود ۵۰ درصد گرونتر از قیمتش توی ایران بود! تقریبا همه پول نقدی که داشتم رو باید برای خرید ایفون ۶۸۰ دلاری میدادم!
هرچی بیشتر فکر میکردم به تعداد اقلامی که از دست داده بودم اضافه میشد. لیست کامل چیزهایی که از دست دادم این بود:
- آیفون سون پلاس
- دسته نگهدارنده موبایل
- سه پایه کوچک
- کیف پول
- کوله پشتی ۱۵ لیتری
- پول های گواتمالا و دلار به ارزش بین ۱۲۰ تا ۱۵۰ دلار
- کارت های بانکی ایران و گواهینامه و کارت ملی و کارت واکسن تب زرد
- فلاش مموری و پاوربانک
- سیم کارت های ایران و اروپا و آمریکای مرکزی
- عینک آفتابی
- شالی که خواهرم بهم داده بود و خیلی دوسش داشتم
- اسکناس های نو و تانخورده ای که از کشورهای قبلی توی این سفرم جمع کرده بودم
- مدارکی که برای گرفتن ویزاها داشتم (بلیط، رزرو هتل، …)
- پاسپورت قدیمی که ته کوله افتاده بود
اما چیزهایی که روی گوشی موبایلم بود و از دست دادم:
- فایل هزینه های سفرم. به همین دلیل هزنیه سفرهای امریکای مرکزی تقریبی نوشته شده.
- فایل های صوتی گزارش سفر برای خودم که روزانه ضبط میشد.
خوشبختانه عکس هام رو از دست ندادم، یعنی اگر از دست داده بودم سفرنامه های هائیتی، جمهوری دومینیکن، کاستاریکا، پاناما، نیکاراگوئه، هندوراس و السالوادور با این همه عکس از کجا اومده؟ 😉
برای اولین بار توی سفرهام یک فضای ۱ ترابایتی از دراپ باکس Dropbox خریده بودم و آخر هر روز عکس ها و فیلم هام رو آپلود می کردم. تقریبا هر شب گوشی کنارم روشن بود و تا صبح مشغول زور زدن و آپلود کردن (اینترنت خیلی جاها ضعیف و کند بود توی آمریکای مرکزی). نتیجش این شد که وقتی گوشی دست زورگیرها افتاد حدود ۲۰۰ گیگابایت فیلم و عکس روی لپ تاپم توی خونه داشتم (طوری تنظیم شده بود که بلافاصله بعد از آپلود من توی ایران روی لپ تاپم دانلود بشه. راستش به فضای ابری هم خیلی اطمینان ندارم 😄) فقط عکس ها و فیلم هایی که صبح از آتشفشان فعال گرفته بودم همراه با گوشی برای همیشه نابود شد.
ساعت ۱ بعد از ظهر با یک شاتل به سمت گواتمالا سیتی حرکت کردم. توی گواتمالا به ون هایی که بین مقاصد توریستی میرند شاتل گفته میشه. قیمتش بسیار از اتوبوس مرغی (توضیح کامل اتوبوس مرغی رو توی سفرنامه نیکاراگوئه بخونید) گرونتره ولی سریعتره و شما رو از محل اقامت سوار میکنه و به هتل توی شهر مقصد میرسونه. از اونجایی که موبایل هم نداشتم استفاده از شاتل ۱۰ دلاری بهترین گزینه بود. کمتر از ۲ ساعت بعد من رو جلوی مرکز خرید میرافلورس پیاده کرد. توی شاتل که با بقیه مسافرها صحبت می کردم یکی از مسافرها گفت چند روز قبل کنار دریاچه آتیتلان کل اعضای توری که باهاشون بوده رو با اسلحه زورگیری کردند.
خرید آیفون و سیم کارت و چینج کردن ته مانده پولی که داشتم دو سه ساعتی زمان برد. اپ اوبر رو روی گوشیم نصب کردم و به هاستلی که مرکز شهر بود رفتم. هاستل ال پوئه تا El Poeta که اتاق ۱۰ تختش ۷ دلار بود وسط شهر بود. هاستل تمیزی نبود ولی نسبت به موقعیتش و قیمتش و صبحانه پنکیکی که داشت قابل قبول بود.
از هاستل رفتم بیرون، توی یک رستوران محلی شام ۲ دلاری خوردم و توی واکینگ استریت که پر بود از پلیس با اسلحه های بزرگ قدم زدم. یادم افتاد نخ دندونم هم توی کوله بوده، از یک داروخانه نخ دندون خریدم و قبل از اینکه پلیس ها برن خونه منم برگشتم هاستل.
دوش گرفتم و رفتم توی تخت خوابم. قبل از خواب با دوستم امین که هر شب با من تماس میگرفت و بهش گزارش روزانه میدادم زنگ زدم. امین از اول سفرم به آمریکای مرکزی نگرانم بود و میگفت دوستانش که اهل این منطقه هستن همش دارن از امنیتش مینالن و مراقب خودت باش، کلا نقش مادرم رو توی این سفر داشت. با شماره جدید بهش زنگ زدم و ماجرا رو براش تعریف کردم. آخر مکالمه بهم گفت احمد مراقب باش، این میتونه در ادامه سفرت باز هم اتفاق بیافته، فکر نکن یکبار بود و کوپنت تموم شد با این اتفاق!
در حالیکه نرم افزارها داشت روی گوشی نصب میشد منم به اتفاقاتی که افتاده بود و اینقدر برام تلخ بود که نمی تونستم قبول کنم بیداری بوده و خواب نبوده فکر می کردم. هی دوست داشتم یهویی از خواب بپرم و بفهمم خواب دیدم. بدترین روز سفرم و شاید یکی از بدترین روزهای زندگیم اتفاق افتاده بود. از طرفی به این فکر می کردم که این اتفاق میتونست بسیار بسیار بدتر بوده باشه، به اینکه سالم بودم، به اینکه چی شد اون روز پاسپورتم رو توی هاستل گذاشتم، به حرف پیرمرد انگلیسی توی هاستل هندوراس که گفته بود هرکی سفر میره طبیعتا زورگیری هم براش اتفاق میافته، به جمله آخر امین، به …
روز سوم: به سوی مرکز گواتمالا
ساعت ۶:۳۰ صبح بیدار شدم و کوله پشتیم رو جمع کردم. ساعت ۷ صبحانه هاستل که پنکیک بود خوردم و به سمت ترمینالی که نزدیک هاستل بود راه افتادم. اونجا بلیط به مقصد شهر کوبان Coban به قیمت ۸۰ کتزال خریدم. دریاچه آتیتلان رو بیخیالش شدم و برنامه گواتمالا رو خلاصه تر کردم. ساعت ۸ صبح سوار مینی بوس شلوغی شدم که به سمت ترمینال بزرگ گواتمالاسیتی میرفت. اتوبوس بزرگ ساعت ۹ از ترمینال به مقصد کوبان حرکت کرد. چیزی که خیلی اذیتم می کرد این بود که وقایع دیروز از جلوی چشمم پاک نمیشد و نمیتونستم مردم این کشور رو دوست داشته باشم و بهشون لبخند بزنم.
مسیر ۲۰۰ کیلومتری حدود ۴-۵ ساعت طول کشید. جایی که اتوبوس مسافرها رو پیاده کرد تا ترمینال دیگه شهر ۱۰ دقیقه پیاده راه بود. اونجا یک بلیط به مقصد بعدی یعنی روستای لانکین Lanquin به قیمت ۲۰ کتزال خریدم. بعد از نیم ساعت مینی بوس که تا خرخره پر شده بود حرکت کرد. مسیر ۶۵ کیلومتری توی جاده های پر و پیچ خم کوهستانی که آخرش هم سنگلاخی شده بود فکر کنم حدود ۳ ساعتی طول کشید. راننده هم مرتب برای سوار کردن مسافرها توقف می کرد و نمیدونم این ها کجا جا میشدند. کمرم داشت از فشار صندلی و آدم ها خرد میشد و تحمل نیم ساعت اضافه تر رو هم نداشتم.
علاوه بر من یک توریست دیگه هم مسافر این مینی بوس بود. آنه اهل کانادا بود و زبان اسپانیایی هم که زبان رسمی گوآتمالا هست بلد بود. ازش پرسیدم جایی برای اقامت انتخاب کرده که گفت آره و یک جای خوب توی دل جنگل میشناسه. وقتی رسیدیم چندتا دلال مکان خواب دورمون کردن که من با فارسی حرف زدن ناامیدشون کردم. آنه با هتل یوتوپیا Utopia Eco Hotel تماس گرفت و گفتن میان دنبالمون. من از سوپر کمی نون و کیک و نوشابه خریدم تا یک وانت اومد و سوارش شدیم، آنه جلو و من عقب. نیم ساعتی دور روستا چرخ میزد و مشغول خرید برای هتل یوتوپیا بود. آنه عصبی شده بود و نگران بود آیا این وانت رو همون هتل فرستاده یا نه!
نهایتا از توی یک جاده باریک و جنگلی و زیبا به سمت هتل حرکت کردیم. با اینکه زانوهام توی این ۴۰ دقیقه خیلی اذیت شد و کلا روز خسته کننده ای داشتم ولی دیدن منظره های مسیر هنگام غروب حسابی بهم انرژی داد.
شب و از بین کرم های شب تاب کنار جاده به مقصد رسیدیم.
هتل یوتوپیا توسط یک زوج آلمانی-آمریکایی اداره میشد. قیمت تخت هاش که قسمت اشتراکی بود ۵۰ کتال و قیمت اتاق های فسقلیش ۱۴۰ کتال بود. حمام و دستشویی هم برای همه مشترک بود. قیمتش نسبت به مکانش خیلی ارزون بود ولی در عوض قیمت غذاها و نوشیدنی ها خیلی خیلی گرون. اون وسط جنگل هم جایی برای خرید نبود. قیمت هر وعده غذایی حتی صبحانه ۶۶ کتال بود. همه غذاها هم گیاهی بود. بهترین قسمت اینجا آدم های دوست داشتنی بود که توی دو شب اقامتم دیدم.
روز چهارم: سِموک چَمپِی
بعد از خوردن کیک هایی که آورده بودم برای صبحانه، تصمیم گرفتم برای دیدن سموک چمپی Semuc Champey از تور هتل یوتوپیا استفاده کنم. قیمت تور ۱۸۵ کتزال بود. اگر خودم می خواستم برم با توجه به اینکه فقط ۴۰ دقیقه پیاده تا ورودی پارک ملی فاصله داشتم میتونستم با ۱۲۰ کتزال غار و حوضچه ها رو برم ولی بدلیل همون امنیت و اینکه ظاهرا حتی توی اون منطقه بکر هم سابقه زورگیری وجود داشت ترجیح دادم از تور استفاده کنم.
هوا ابری بود و شرکت کنندگان اون روز تور من و یک زوج کلمبیایی و یک پسر آلمانی و راهنمای محلی تور به اسم تایگر بودیم. اولین جایی که رفتیم غار آبی بود که باید با لباس شنا و با شمع واردش می شدیم. حدود یک ساعتی داخل غار بودیم و چند بار کامل از داخل آب و از زیر آبشار عبور کردیم. هیجانش خوب بود ولی غار به اون زیبایی که گفته میشد اصلا نبود.
بعد رفتیم سراغ یک تاب که سوارش میشدی و وسط رودخانه پرت میشدی پایین!
قسمت بعدی ناهار خوردن داخل رستوران محلی بود که البته هزینش جزو تور نبود.
بعد از ناهار قسمت اصلی تور که پارک ملی لانکین یا همون سموک چمپی بود. چندین حوضچه یا برکه که در اثر ساختار آهکی زمین ایجاد شده. ورودی پارک ۵۰ کتزال بود که توسط راهنما پرداخت شد. یک مسیر نیم ساعته رو از بین جنگل بالا رفتیم تا به نقطه ای برسیم که کل برکه ها و منطقه رو میشد دید. خیلی من رو یاد پارک ملی پلیتویچکا در کرواسی انداخت البته با مقیاس کوچکتر. از یک مسیر دیگه پایین اومدیم و وقت آزاد داشتیم برای شنا کردن توی برکه ها.
ساعت ۵ عصر از پارک خارج شدیم و دو تا گزینه داشتیم. گزینه اول این بود که با وانت برگردیم هتل و گزینه دوم تیوب سواری بود که البته این هم جزو تور نبود و قیمتش ۵۵ کتزال بود. همه تیوب سواری رو انتخاب کردند. قبل از شروع دو نفر از روی پل پریدند توی رودخونه. صورت پسر کلمبیایی پر خون شد بعد از پریدن.
تیوب سواری شاید بهترین قسمت روز بود که حدود ۱ ساعتی طول کشید. دو تا بچه به عنوان راهنما هم باهامون اومدند. قسمت هایی از رودخانه مسیر خروشان و سنگی میشد و به گفته راهنما باید تا میتونستیم باسن رو بالا بیاریم تا به سنگ ها نخوره! انتهای تور هم درست پایین هتل بود و با تیوب به سمت هتل حرکت کردیم.
شام شب دوم هم مثل شب اول در محیط دوستانه و صمیمی تراس رو به جنگل هتل خوردم و گفتگو با بقیه مسافرها تا نیمه شب طول کشید.
هتل یوتوپیا اینترنت نداشت و موبایل هم اونجا آنتن نمیداد.
روز پنجم؛ فلورس
صبح ساعت ۷ همه کسانی که قصد ترک یوتوپیا رو داشتند با کوله هاشون آماده بودند. همه سوار دو تا وانت شدیم و زیر بارون به سمت لانکین حرکت کردیم.
اونجا هرکس به سمت مقصدش میرفت. من یک بلیط برای شهر فلورس Flores به قیمت ۱۸۵ کتزال خریده بودم. دو تا ون که به فلورس می رفتند حدود ساعت ۹ صبح حرکت کردند. مسیر ۲۵۰ کیلومتری تا ۴ عصر طول کشید. یک بار توقف توی پمپ بنزین داشتیم، یک توقف برای ناهار و یک عبور از دریاچه با بارج.
لاس آمیگوس Las Amigos معروفترین هاستل فلورس هست که به توصیه یکی دو تا مسافر اونجا رفتم. تخت ۶۰ کتزالی هم داشت ولی من تخت توی اتاق ۶ تخته کولر دار به قیمت ۱۰۰ کتزال گرفتم. اصلا از انتخاب راضی نبودم و این هاستل رو دوست نداشتم. فلورس یک جزیره کوچک وسط دریاچه پِتِن ایتزا LAgo Peten Itzaj هست و بعدا فهمیدم چندین هاستل کوچک بدون نام و نشان و خوب کنار آب هست. لاس آمیگوس وسط جزیره بود، یک باغ بزرگ داشت که دوست داشتنی نبود، خیلی شلوغ بود و نور حتی توی روز هم کم بود چه برسه به شب با اون چراغ های فسقلیش.
شب رو توی جزیره گشتی زدم و توی قسمتی که بساط غذاهای خیابانی کنار آب بود شام خوردم. اونجا با چندتا دانشجوی گواتمالایی هم مشغول گپ زدن شدم و پای درد دلشون از فاسد بودن دولتشون نشستم.
روز ششم؛ تیکال و اهرام تمدن مایاها
ساعت ۴ صبح بیدار شدم تا به دیدن یکی از بزرگترین باقیمانده مایاها یعنی تیکال Tikal برم. تورهای اول صبح از این بابت خوبه که میشه قبل از هجوم جمعیت مجموعه تیکال رو دید. هزینه رفت و آمد به همراه راهنما به تیکال ۱۰۰ کتزال و بلیط ورودی ۱۵۰ کتزال بود. رسیدن به ورودی مجموعه دو ساعت طول کشید. هوا تازه روشن شده بود که با توضیحات راهنما که خودش یک از نوادگان مایاها بود بازدیدمون شروع شد.
آثار باستانی تیکال و معابد و هرم ها و همینطور جنگلی که این مجموعه در دلش پنهان شده جزو میراث جهانی یونسکو ثبت شده. از قرن ۶ قبل از میلاد تا قرن ۱۰ بعد از میلاد زندگی در اینجا جریان داشته و در زمان اوج خودش جمعیتش به ۱۰۰ هزار نفر هم میرسیده. هنوز قسمت های بزرگی از این منطقه کاوش نشده و به نظر میرسه به این زودی هم کار کاوش تمام نشه چون ترکیب آثار باستانی با جنگل بارانی که اون هم حفاظت شده است پیچدگی هایی رو برای کاوش ایجاد کرده.
برای علاقه مندان به تمدن مایاها، تیکال مثل بهشت میمونه. اینکه چرا مایاها این جنگل بارانی و منطقه باتلاقی رو برای ساختن شهر به این بزرگی انتخاب کردند و چی شد که مجبور به ترکش شدند و چرا کلا تمدنشون منقرض شد سوالاتی هستند که هنوز جواب مشخصی براش پیدا نشده. من فکر می کردم مایاها هم مثل اینکاها با اومدن اسپانیایی ها رو به نابودی رفتند ولی ظاهرا افولشون خیلی قبل تر شروع شده بود و زمان رسیدن اسپانیایی ها چیز زیادی از تمدن مایاها در آمریکای مرکزی باقی نمونده بوده.
بازدید تا ساعت ۱۱ طول کشید و با بالا رفتن از بلندترین زیگورات (هرم) مجموعه تیکال به پایان رسید و حدود ۱ بعد از ظهر به فلورس برگشتیم. من تا به حال اهرام به این تعداد کنار هم ندیده بودم.
برای ناهار ۲ تا ساندویچ همبرگر خوردم و عصر و شب رو توی شهر فلورس پرسه زدم. دوباره آنه رو که یک روز بعد از من از منطقه لانکین راه افتاده بود دیدم و غروب آفتاب رو با هم تماشا کردیم.
۵ صبح روز بعد توی میدون کوچک شهر فلورس سوار اتوبوسی شدم که به کشور بلیز می رفت. قیمت بلیط ۱۵۰ کتال شده بود.
حدود ۷:۳۰ صبح بود که به مرز زمینی گواتمالا و بلیز رسیدم. اتوبوس با ۱۰ تا مسافر تقریبا خالی بود و خانم مامور مرزبانی گواتمالا هم ظاهرا تازه از خواب بیدار شده بود. بعد از کنترل پاسپورت من و کمی سوال و جواب یک مهر توی پاسپورتم زد. پاسپورت رو دیدم که مهر ورود به گواتمالا زده برام! بهش گفتم من دارم خارج میشم از گواتمالا. هول شد و رفت با یکی دیگه صحبت کرد و یک مهر خروج هم زد توی پاسپورتم. یادم نمیاد موقع خروج از کشوری اینقدر خوشحال بوده باشم. بیش از حد توی این کشور احساس ناامنی می کردم. در طول سفر با هرکسی که در مورد تجربه بدم صحبت می کردم، برای شخصی که میشناخت مورد مشابهی اتفاق افتاده بود و یا اون هم داستان و ماجرایی مشابه توی گواتمالا رو شنیده بود. امیدوار بودم توی کشور بلیز قصه های شیرین تری منتظرم باشه.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
بلیط پرواز از ایران به گواتمالا از ۱۷۰۰ دلار به بالا هست و به ویزای ترانزیت شینگن هم نیاز داریم.
کل هزینه های من در گواتمالا شامل موارد زیر شد:
- ۶ شب اقامت: ۸۳۰ کتزال
- حمل و نقل: ۵۱۰ کتزال
- تور و وردیه ها: ۳۹۰ کتزال
- غذا: ۳۸۰ کتزال
- سیم کارت و سایر: ۱۴۰ کتزال
در مجموع ۲۲۵۰ کتزال یعنی ۳۰۸ دلار هزینه های من در گواتمالا شد بعلاوه ۳۲ دلار بلیط اتوبوس ورود به گواتمالا و ۲۰ دلار بلیط خروج از گواتمالا.
این هزینه بجز قیمت چیزهایی هست که توی زورگیری از دست دادم و همینطور پول خرید یک گوشی جدید. امیدوارم اگر ایرانی دیگری به گواتمالا سفر کرد تجربه ای بهتر از من داشته باشه.
تاریخ سفر: پاییز ۱۳۹۶
احمد خانی عاشق سفر و دیدن سرزمین های متفاوت
۸۴دیدگاه
من بد بخت چندینسال پیش وقتی بچه بودم به ناچار باید به دلایلی با هواپیما میرفتم جنوب پیش داییم و تنها بودم و پدر و مادرم نمیتونستن همراهیم کنن و یه دختر تنها 15 ساله بودم و اصلا نمیدونستم طیاره چیه و تا اون زمان نهایتش تا دم در مدرسه تنها رفته بودم و خودتون تا تهش رو حدس بزنید .......
اولین سفرم رو اینجوری رفتم و به شدت خاطرات بد و مسخره دارم از اون زمان (بگذریم که چقدر پدم با این که دخترش تنها تونسته از شمال تا جنوب ایرانو تنها بره و بیاد ذوق میکرد برعکس من)
نمیدونم چرا یاد اون خاطرم افتادم با خوندن این سفر نامه شما ،یعنی ادم نبود که تو فرودگاه تهران سرم کلاه نزاره! نمیدونم چرا ادم های غریبه رو فقط میخان سرشون کلاه بزارن یا ازشون به هر دلیلی پول بگیرن! من بچه هم بودم حالیم نبود ه خبره!
البته این خاطره ها اون زمان بد حساب میومد الان بعد از این همه سال طنز شده😂😂😂......
سلام عزیزم پسرگلم من برای خودم برنامه ریزی که هرشب یکی از سفرنوشت های خوبتون رو بخونم و لذت ببرم انشالله که همیشه موفق باشی وبه عنوان یک سفیر خوب برای مردم ایران دربین ملت های مختلف باشی
سلام و سپاس از لطفتون دوست عزیز
خوشحالم سفرنامه ها براتون جذاب بوده
ممنونم، قلمتون شیواست، موفق باشید.
احمد اقا واقعيتش من ويزاي مكزيك دارم ولي متأسفانه متوجه شدم در حال حاضر ورود هوايي مشكل هست و امكان ديپورت از فرودگاه هست و ميخوام بصورت مرز زميني يا ويزا به مكزيك ورود كنم و امكان ديپورت خيلي كمتر هست و لازم هست كه اول به گواتمالا برسم تا بتونم به مكزيك ورود كنم
سلام. آقا مهدی رفتید گواتمالا؟ از
طریق مرز زمینی رفتید مکزیک؟ به آمریکا رسیدید؟
سلام
من مثل خودت عاشق سفرم. یک وبلاگی هم داشتم به نام "فردایی بهتر" که خیلی وقته بهروز نشده. الان هشت ساله کانادا هستم. امشب داشتم بلیط گواتمالا رو میخریدم. ولی نگران امنیت بودم. گفتم بذار یک سرچ بزنم شاید سفرنامه خوبی به فارسی باشه. چون استانداردهای غربیها مثل ما نیست. مثلا برای مکزیک بسیار بد نوشته بودند. ولی تجربه من عالی بود. برای یک ایرانی وضعیت مکزیک بیشتر تجدید خاطرات ایرانه 😁 برای همین دنبال روایت و تجربهای از یک هموطن بودم تا استانداردهاش به من شبیه باشه که تو رو پیدا کردم.
هیچی دیگه. بلیط رو نخریدم. خوشحال باش که انتقامت رو خیلی زیرپوستی و غیرمستقیم ازشون گرفتی 😅
در ضمن خیلی خوب مینویسی. به پارتنرم گفتم انگار دارم سفرنامهای که خودم نوشتم رو میخونم! البته من اونی که برای خودم مینویسم رو منتشر نمیکنم 😁
دیگه مشتری شدم. احتمالا کل وبلاگت رو بخونم.
دمت گرم. شاد و سلامت باشی همیشه 😘
سلام مهدی جان
خوش اومدی. خوشحال نشدم باعث شدم سفرت کنسل بشه. به نظرم با تجربه ای که داری برو اما خیلی مراقب باش. اجازه نده هیچ کجا تنها بشی. منم شاید روزی برگردم و اون خاطره تلخ رو پاک کنم :)
سلام. نه پاک نکن.. باعث میشه هوشیار تر باشیم
سلام دوست عزیز. منظورم این بود با سفر دوباره به گواتمالا و یک تجربه بهتر؛ خاطره سفر بد قبلی رو پاک کنم نه اینکه سفرنامه و تجربه ای که اینجا نوشتم را پاک کنم.
سلام. سفرنامه خوبی بود. ببخشید من دو تا سوال داشتم. اول اینکه آیا میشه توی کشورهای آمریکای مرکزی و کارائیب از قطار برای رفت و آمد استفاده کرد یا نه و سوال دوم اینکه چطوری میشه یک بیمه ی مسافرتی رو تهیه کرد؟ ممنون.
سلام دوست عزیز
در این منطقه زیرساخت قطار نیست یا خیلی کم هست.
شرکت های زیادی در ایران بیمه مسافرتی ارائه می دهند.
سلام
معلومه آدم ریسکی هستین و همه جا میرین بدون توجه به امنیت اونجا
خیلی سفرهات خوبه
دلم سفر میخاد.پاسپورت معتبرمون نمیزاره همه جا برم و اگه باشه سختگیری میکنن :))
سلام حسین جان
بله متاسفانه سختگیری هست.
دستت درد نکنه جالب بود
سلام و سپاس دوست عزیز
سلام احمد جان سفرنامه هات واقعا عالی هستن و با خوندنشون احساس میکنم خودم دارم سفر میکنم ولی اینجا که دزدی کردن ازت ناراحت شدم ولی باز خداروشکر سالم موندی اصفهان نمیایی ببینیمت رفیق؟
سلام بهروز جان
ممنونم. این اتفاقات هم بخشی از سفر هست. فعلا برنامه ای ندارم
سلام وعرض ادب همشهری دوست بداری!! من تقریبا تمام سفرنامه های زیبات رو خوندم خیلی خوبی واقعا قلم شیوایی داری راستش همیشه با خودم میگفتم برای من که اهل سفرم حتی خوندن سفرنامه ای بااین کیفیت نگارش خودش حکم وصف العیش نصف العیش راداره حتی خیلی شبها برای خانوادم یکیشون را انتخاب میکنم ومیخونم ولی همیشه تو دلم میگفتم اگه یه ایراد کوچولو بشه به سفرنامه های شما گرفت همین مورد زورگیریه ولی خودم را اینجوری قانع میکردم که شاید نمیخوای تصویر ناخوشایندی برای خوانندت ایجاد کنی وگرنه خیلی بعیده که در طی این همه سفر چنین اتفاقی نیوفته ولی با خوندن این سفرنامه ضمن اینکه خیلی خیلی ناراحت شدم که کامت تلخ شده وخیلی خرسند شدم که سالم وتندرستی ولی اون ذهنیتم درست شد حالا اطمینان دارم که سفرنامه هات بینظیر و بی نقصن درود بر تو خیلی عزیزی .دوست دارم اینم بگم احمد آقا خیلی مشتاق دیدارت هستم گرچه گفتید اصفهان کمتر میاین شاد باشی و همیشه به سفر
سلام احسان عزیز
ممنونم از پیام انرژی بخشت. تمام تلاشم رو می کنم که بدون مبالغه و سانسور قصه سفرهام را روایت کنم.
امیدوارم کرونا بره و بتونم یک دورهمی توی چند تا شهر از جمله اصفهان داشته باشم.
سلام دادش خانی، طبق معمول عالی بود،ازبابت اون زورگیری خیلی ناراحت شدم ،ولی باز خداروشکر که خدای ناکرده بهت آسیبی نزدن .
سلام و سپاس محمد عزیز
پیش میاد، بخشی از سفر هست
ولی تو سفرنامه های آمریکای مرکزی که نوشتی و دنبال کردند ، تا اینجا قشنگ ترین طبیعت رو گواتمالا داشت. حیف که اینطوری شد
آره طبیعت زیبایی داشت
احمد جان، دزدها از همون هاییتی دنبالت بودند تا بالاخره تو گواتمالا گرفتنت!!!
احمد جان دمت گرم داداش عاشق این کنجکاویتم بابا گواتمالا هم شد مقصد خوب می رفتی اروگوئه یا شیلی . خیلی با حال بود
سلام احمد جان حاجی مارو تو خود تهران زورگیری کردن گواتمالا که جای خود داره اینجور سفرا اونم تو اینجور جاهارو خوبه چنتایی بری تو چجوری اینهمه جا تنها رفتی دمت گرم داری
مرسی علی جان
تا السالوادور رو با خیال راحت خوندم ولی گواتمالا ناراحتم کرد متاسفم بابت چیزهایی که از دست دادی ولی هزار بار خدا رو شکر که خودت سالم تونستی در بیای از اون ماجرا
عالی بود مثل همیشه ولی ناراحت شدم خیلی
گواتمالا جای ترسناکیه و دیدنی نیست چرا رفتید؟
درود احمد جان. سفرنامه شما توپ. عالی. از هر نظر تک هست بین تمام سفرنامه های فارسی زبان، بابت این اتفاق زورگیری تو گواتمالا هم ناراحت شدم. ولی خب سفر به کشورهایی که ناامن هستن ممکنه این چیزا هم اتفاق بیفته. همین که خودتون سالم هستید جای شکر داره. شما ساکن ایران هستید یا خارج از کشور؟
سلام حسین جان
بله سفر همه چیزش با همه، این اتفاقات هم توی اون منطقه خیلی غیرطبیعی نیست.
ساکن ایرانم. توی قسمت درباره من نوشتم
عالي بود
سلام احمد جان ، خیلی متاسف شدم برا اتفاقی که واست افتاد ، خدا رو شکر سالمی ، خدا به همرات تو ادامه سفر.....
سلام بهرام جان
ممنونم. بخشی از سفر هست دیگه، امیدوارم واسه هیچکدام از هموطنام اتفاق نیافته