انتظار نداشتم کشور بنین اینقدر بزرگ باشه و برنامه هم این نبود که همه قسمت هاش رو ببینیم اما خوب واقعیت طور دیگری پیش رفت و بنین هم به لیست کشورهای دوست داشتنی که دیدم و دوست دارم باز هم ببینمش پیوست. سفرم به بنین در ادامه سفر غرب آفریقا و پس از دیدن کشورهای موریتانی ، سنگال ، گامبیا ، گینه بیسائو ، گینه کوناکری ، سیرالئون ، لیبریا ، مالی ، بورکینافاسو ، ساحل عاج ، غنا و توگو بود. بعد از بنین به کشور نیجر رفتم و دوباره به بنین برگشتم. سفرنامه بنین داستان سفرم از لحظه ورود در مرز شمال غربی تا خروج از مرز شمالی و سپس ورود دوباره از مرز شمالی رو شامل میشه.
در صورتی که قصد دارید با منطقه غرب آفریقا آشنا بشید میتونید از سفرنامه کشور موریتانی شروع کنید و در جریان کل سفر قرار بگیرید.
ویزای بنین
کشور بنین در ایران سفارت داره و آدرس سفارت تهران، نیاوران، خیابان شهید باهنر، خیابان جهانشاهی، کوچه چکاوک، پلاک ۴ و تلفن سفارت بنین هم ۰۲۱۲۲۲۸۴۶۸۳ هست. متاسفانه مدتی هست کسی توی سفارتخانه بنین نیست و هیچ اطلاع رسانی هم نشده که سفارت کی باز میشه.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
اما اگر سفارت باز نیست، ویزای آنلاین بنین هست. با مراجعه به وبسایت ویزای الکترونیکی بنین، پر کردن فرم ویزا و پرداخت مبلغ ویزا با ویزاکارت یا مسترکارت به راحتی میتونید ویزای بنین رو دریافت کنید. جواب ویزا معمولا یک روزه میاد ولی ممکنه تا پنج روز هم طول بکشه. هزینه ویزای یکبار ورود سی روزه ۵۰ یورو و ویزای چندبار ورود سی روزه ۷۵ یورو هست.
اما بنین علاوه بر ویزای الکترونیکی، ویزای بدو ورود هم به تازگی راه اندازی کرده بود که اطلاعات موثقی در موردش وجود نداشت و باید از مسافرهایی که به تازگی اونجا سفر کرده بودند اطلاعات کسب می کردم. سفارت بنین در آبیجان بهم گفته بود لب مرز میتونید ویزا بگیرید ولی با قاطعیت نگفته بود. طبق اطلاعاتی که من از دو تا مسافر که به تازگی وارد بنین شده بودند کسب کردم، اون ها تونسته بودند ویزای ترانزیت بدو ورود بنین رو با قیمت ۱۵ یورو بگیرند. من هم به همین امید که این ویزای ارزونتر رو بگیرم به مرز رفتم. همراه من باشید تا ببینید قصه جالب من و ویزای بنین به کجا رسید.
مختصری در مورد بنین
کشور بنین (Benin) کشوری نسبتا کوچک در آفریقای غربی هست. بنین با مساحت ۱۱۴،۷۶۳ کیلومتر مربع کمی از استان خراسان رضوی کوچکتر هست. بنین هم مثل همسایش توگو باریک هست ولی در بالای نقشه چاق میشه و شکل کلیش شبیه یک کلید هست. همسایه های بنین کشورهای نیجریه، نیجر، بورکینافاسو و توگو هستند. بنین از جنوب به آب های اقیانوس اطلس (خلیج گینه که اینجا بهش خلیج بنین هم گفته میشه) محدود شده و ۱۲۱ کیلومتر خط ساحلی داره.
بین سال های ۱۶۰۰ تا ۱۹۰۰ امپراطوری قدرتمندی به اسم داهومی در این منطقه مستقر بود. امپراطورهای داهومی نقش بزرگی در جمع آوری برده (هم رنگ خودشون) و فروش اون ها به پرتغالی ها و هلندی ها داشتند! در فیلم کبری ورده به این موضوع هم اشاره شده. نهایتا سفره این امپراطوری توسط فرانسوی ها بطور کامل برچیده شد و این منطقه هم به مستعمرات فرانسه در غرب آفریقا پیوست. پس از استقلال در سال ۱۹۶۰ اسم این کشور داهومی بود اما نهایتا سال ۱۹۷۵ اسم کشور به بنین تغییر پیدا کرد.
بنین حدود ۱۲ میلیون نفر جمعیت داره. از این تعداد حدود ۴۰ درصد مسیحی و ۲۵ درصد مسلمان (از فرقه های تیجانیه و قادریه) هستند. بقیه از آیین وودو (Voodoo) که ریشه در دین های قبایل آفریقایی این منطقه با هزاران سال قدمت داره، پیروی می کنند. وودوو در دریای کارائیب و غرب آفریقا پیروانی داره اما کشور بنین رو خاستگاه و مرکز اون می دونند.
از اونجایی که بنین مستعمره فرانسه بوده، زبان رسمی کشور در حال حاضر فرانسه هست و تقریبا همه می تونند به فرانسه صحبت کنند. علاوه بر فرانسه به زبان یکی از ۶۰ قوم و قبیله ساکن بنین هم صحبت می کنند.
کشور بنین بیشتر آب و هوای گرم و استوایی داره اما هرچه به سمت شمال بریم پوشش گیاهی کمتر میشه و از گرمای هوا کاسته میشه. مناسبترین زمان سفر به بنین زمستان هست. در ابتدای زمستان بارندگی نسبتا کمه، دمای هوا متعادل هست و از باد و طوفان شدید هم خبری نیست. در فصل بهار هوا بشدت گرم و طاقت فرسا میشه.
اگر بخواهید از ایران مستقیم به بنین سفر کنید باید پروازهایی با یک توقف رو انتخاب کنید چون پرواز مستقیم بین دو کشور نیست. بهترین گزینه هواپیمایی ترکیش با توقف در فرودگاه استانبول هست. بلیط پرواز تهران-کوتونو بصورت رفت و برگشت از ۸۰۰ دلار شروع میشه. برای محاسبه قیمت بلیط در تاریخ مشخص سفرتون، راهنمای خرید بلیط رو مطالعه کنید.
مراقبت بهداشتی الزامی برای بنین واکسن تب زرد هست. در برخی قسمت های کشور بنین ریسک مالاریا وجود داره و بهتره قبل از سفر شروع به خوردن قرص ضد مالاریا کنید.
روز اول، ورود به بنین و بوکومبه
اگر یادتون باشه در آخر سفر توگو من و همسفرم فهیمه توی روستای نادوبا پیش یک نفر پاسپورت هامون رو مهر خروج زدیم و سوار بر موتور توی جاده خاکی به سمت بنین حرکت کردیم. راننده من هیچی نمیفهمید و فکر کنم فرانسه هم بلد نبود. هر چی کلمات مرز، پلیس، پاسپورت و ویزا رو تکرار می کردم هیچ عکس العملی نداشت و به راه خودش ادامه میداد، فهیمه و رانندش هم پشت سر من.
روی نقشه موبایل میدیدم داریم از مرز عبور می کنیم ولی همه جا مزرعه و کشاورزها بودند و هیچ نشانی از مرزبانی یا حتی یک اتاقک و دکه ساده هم نبود! بعد از حدود ۱۵ دقیقه به روستای بوکومبه رسیدیم بدون اینکه توی پست مرزی توقف کرده باشیم. الان چندین کیلومتر از مرز فاصله داشتیم و این یعنی حضور غیر قانونی در کشور بنین.
موتوری ها دو سه بار توقف کردند و آدرس پرسیدند و نهایتا ما رو جلوی یک رستوران پیاده کردند. داشتم باهاشون دعوا می کردم که رشیدو بهتون گفت باید ما رو تا هتل ببرید و من بهتون پول نمیدم. کل کرایشون ۵۰۰ سفا (کمتر از یک یورو) بود و تو دلم خندم گرفته بود واسه این پول تهدیدشون می کردم 😀
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
یک دختر با صورت بشاش و خنده رو از باغ رستوران اومد بیرون و گفت احمد چی شده چرا اینقدر عصبانی هستی؟ وقتی اسمم رو گفت من هم شناختمش، آخه توی بنین فقط یک نفر می تونست اسم من رو بلد باشه. قبلا شماره دختر صاحب هتل تاتا رو پیدا کرده بودم و بهش گفته بودم احتمالا امروز میام پیشش. والری هم از روی عکس واتزاپ من رو شناخته بود. ماجرا رو بهش گفتم و اینکه این دیوانه ها توی مرز توقف نکردند و حالا هم بجای هتل من رو آوردند اینجا. گفت پول این موتوری ها رو بده برند. به کارکنانش گفت کوله های ما رو بگیرند، خودش هم دست ما رو گرفت برد پشت یک میز نشوند و برامون نوشابه خنک آورد.
والری کمتر از سی سال سن داشت، انگلیسی به سختی کمی صحبت می کرد ولی بسیار حرفه ای کسب و کار پدرش (که ما ندیدیمش) رو سر و سامان می داد. والری گفت نگران هتل نباشید، چند دقیقه پیاده تا اینجا فاصله داره. برای مهر ورود به بنین هم هیچ مشکلی نیست، الان حلش می کنم. مردی که با یک رکابی سفید زیر یک درخت نشسته بود رو صدا زد و به ما گفت این آقای پلیس دوست منه، الان میگم پاسپورت هاتون رو ببره اداره پلیس بوکومبه مهر کنه. گفتم خودمم باهاش میرم، گفت نه تو خسته ای خودش میبره. گفتم خوب بهش بگو ما ویزا هم نیاز داریم، لطفا اون ویزای ترانزیت بدو ورود بنین که ۱۰۰۰۰ سفا قیمتشه رو بدند، از اون ویزا گرونه نزنه برامون 😁
والری گفت گرسنه هستید؟ یک بله محکم بهش گفتم. پا شد رفت توی آشپزخانه و ده دقیقه بعد با غذایی که توی اون نقطه دورافتاده شاهانه بود برگشت، تازه عذرخواهی هم کرد که اکثر غذا تمام شده و نمیتونه خوب پذیرایی کنه.
اولین ناهار در کشور بنین ماهی، سس گوجه، سیب زمینی، سالاد، پنیر سرخ شده و کوس کوس بود. کوس کوس از خانواده غلات هست که در شمال آفریقا زیاد خورده میشه، اما در منطقه ساحل آفریقا هم دیدم. روز بعد توی فاکتوری که والری بهم داد هزینه این ناهار رو ۴۰۰۰ سفا زده بود. واحد پول بنین هم فرانک غرب آفریقا یا همون سفا (سی اف ای) هست. هر یک یورو معادل ۶۵۶ سفا میشه.
بعد از گپ زدن با والری و خوردن ناهار، آقای پلیس برگشت و پاسپورت ها را بهم داد. هرچی پاسپورت رو ورق زدم اثری از ویزا ندیدم ولی یک مهر ورود به بنین توی پاسپورت خورده بود. بهش گفتم حل شد؟ گفت مشکلی نیست 😊 ظاهرا پولی هم برای مهر کردن پاسپورت نداده بود. مطمئن بودم برای بنین نیاز به ویزا داریم و نگران لحظه خروج بودم.
به همراه یکی از کارکنان رستوران-هتل تاتا راهی هتل شدیم و اتاقمون رو تحویل گرفتیم. والری اون شب مهمان های زیادی داشت و اتاق های کولر دار پر شده بود. ما هم یک اتاق با پنکه گرفتیم. معماری بیرونی هتل شبیه خانه های قبایل تاتا ساخته شده بود و شکل زیبایی داشت.
فرصتی برای استراحت نداشتیم، برگشتیم رستوران پیش والری تا برنامه بازدید از منطقه رو برامون هماهنگ کنه. دو تا موتور تاکسی برامون گرفت و بهشون گفت ما رو کجا ببرند.
حدود پنج عصر شده بود که حرکت کردیم. اول به یک روستا یا بهتره بگم یک قبیله رفتیم که برای درخت بائوباب کهنسالش خیلی معروف بود. رئیس قبیله به استقبالمون اومد و طی مراسمی و با آب پاشی درخت بائوباب رو تقدیس کرد. درخت با ابهت حدود ۲۰۰۰ سال عمر داشت!
درخت بائوباب به قدری عمر کرده بود که داخلش خالی شده بود و شبیه یک استوانه توخالی شده بود. از حفره ای که روی تنه ایجاد شده و شبیه درب بود، داخل درخت رفتیم. به راحتی ده نفر داخل اونجا جا میشدند. حس و حالم از بودن کنار همچین موجود کهنسالی قابل وصف نیست.
دوباره سوار موتور شدیم و رفتیم یک خانه با معماری قبایل تاتا که اونطرف مرز سمت توگو دیده بودیم رو باز هم ببینیم. اگر یادتون باشه گفتم که حدود ۴۰۰ سال قبل وقتی شکارچیان برده (اروپایی ها) به این قسمت آفریقا رسیدند، تاتا ها با تغییر فرم خانه هاشون تونستند مقاومت زیادی در برابر اونها انجام بدند. ورودی کوچک خانه و مسیر تنگ برای رسیدن به قسمت های اصلی، داشتن منبع آب و آذوقه و تاریک بودن داخل خانه باعث شد هر خانه تبدیل به قلعه ای مقاوم بشه. از بیرون هم شکل ظاهری خانه های قبیله تاتا شبیه یک قلعه و دژ مینیاتوری هست.
خونه ی تاتا که اینجا دیدیم خیلی باحالتر از سمت توگو بود چون یک خانواده بسیار شلوغ با کلی بچه قد و نیم قد توش زندگی می کردند و بجز یک نی نی که از دیدن من و فهیمه بشدت ترسیده بود و گریه می کرد، بقیشون شاد و خندان بودند و از کنارشون بودن کلی لذت بردیم.
اعضای خانواده مراحل تولید دستی و سنتی شی باتر (Shea Butter) یا کره شی یا روغن شی رو برامون انجام دادند. شی باتر که من تا اون زمان اسمش رو نشنیده بودم، برای پوست استفاده میشه، خاصیت فراوانی داره و ظاهرا پایه خیلی از مواد بهداشتی پوستی هست.
ابتدا دانه های شی که کمی شبیه دانه های کاکائو بود رو با سنگ خورد کرد. دانه های خرد شده رو داخل یک ظرف فلزی ریخت و حدود پنج دقیقه روی آتش تفت داد تا بو داده بشه. دانه های خرد شده و بوداده شده رو داخل هاون ریخت و حسابی کوبیدشون.
ورودی خانه یک فضای کوچک بود که پر از مرغ و بوقلمون بود. همشمون رو بیرون کرد و با کمک دو تا سنگی که اونجا بود، محصول مرحله قبل رو آسیاب کرد. در مراحل قبلی فهیمه طعمش رو امتحان می کرد ولی در پایان این مرحله منصرف شد 😀
قسمت سخت و طولانی کار تازه شروع شد. دانه های شی که حالا بسیار نرم شده بودند توی یک ظرف به مدت طولانی ورز داده شدند. چند مرحله هم آب اضافه شد تا کره بیاد روی آب و ناخالصی ها ته نشین بشه. در آخر هم کره بدست آمده رو روی آتش حرارت داده شد.
آبی که از مراحل کره گیری باقیمانده بود قرمز رنگ بود. آب به دیوار خانه پاشیده شد تا خونشون یا همون قلعه کوچولو زیباتر و قشنگ تر بشه.
با خانواده دوست داشتنی خداحافظی کردیم، سوار موتورها شدیم و در حالیکه غروب آفتاب رو تماشا می کردیم راهی بوکومبه شدیم. کل هزینه ای که والری برای این گشت از ما گرفت نفری ۲۰۰۰ فرانک غرب آفریقا برای هر موتور بود. بعید میدونم از بقیه مشتری هاش اینقدر کم بگیره.
شب توی روستا گشتی زدم به این امید که بشه از جایی سیم کارت خرید اما ظاهرا فقط باید از دفتر اصلی ام تی ان می خریدم که اون هم شب بسته بود. توی هتل اینترنت نداشتیم و فقط در رستوران وایفای با سرعت کم موجود بود. با سرعت کم اینترنت و حمله پشه ها، زیاد توی رستوران نموندم و زود به هتل و پشه بندم رفتم.
روز دوم، به سوی شمال بنین
شب قبل هوا خیلی گرم شد و پنکه جوابگو نبود. خدا رو شکر با پشه بندی که روی تخت بود مشکلی با پشه نداشتم. صبح زود فهیمه پیاده راه افتاد بره همون بائوباب کهنسال دیروزی رو ببینه من هم با موتور و راننده ای که والری بهم داد رفتم سیم کارت بخرم. توی دفتر ام تی ان که یک کانکس بود دو تا سیم کارت خریدم اما پروسه رجیستر کردن سیم کارت ها بسیار طولانی شد و این وسط دو بار رفتم به رستوران و برگشتم. نهایتا یکی از سیم کارت ها رجیستر شد و بی خیال اون یکی شدم.
توی رستوران صبحانه ساده شامل کره، مربا و چایی خوردیم. باغ رستوران چند تا درخت انبه بزرگ داشت که سایه اون ها فضای رستوران رو خیلی دوست داشتنی کرده بود. انبه هاش هنوز سبز و نارس بودند. از والری اجازه گرفتم که یکیش رو بچینم. میدونستم انبه نارس ترش مزه هست و باید با نمک خورد. والری فوری یک موتوری فرستاد بره از بازار روز چند تا انبه رسیده برای من بگیره.
یک درخواست دیگه از والری داشتم اون هم چیدن یک میوه بائوباب بود، دوست داشتم از نزدیک لمسش کنم. خودش سوار موتور شد رفت و ده دقیقه بعد با یک میوه بائوباب برگشت. میوه بائوباب یک لایه مخملی روش داره که اگر با پوست تماس پیدا کنه باعث خارش شدید میشه. با چاقو و سیم لایه مخملی کاملا برداشته شد و رسیدیم به پوسته چوبی. لایه چوبی با چند ضربه به کنده درخت شکسته شد و به دانه های داخلی رسیدیم. بافت سفید رنگش شبیه گچ میمونه که دور هسته ای شبیه به هسته تمبر هندی شکل گرفته. طعمش هم شبیه کشک ترش هست. دانه هاش خیلی زیاد بود و با خودم آوردم ایران اما به هر کسی دادم نتونست از دانه بائوباب جوانه و درخت دربیاره. در آب و هوای مختلف از شمال تا مرکز و جنوب ایران هم توزیع شد ولی موفقیت آمیز نبود 😊
حدود ظهر شد که کارها تمام شد و قصد رفتن از بوکومبه دوست داشتنی کردیم. مقصد مرز شمالی بنین با کشور نیجر بود. بوکومبه تقریبا شمال غرب بود و فاصله هوایی تا شهر مالانویل در مرز نیجر کمتر از ۳۰۰ کیلومتر بود اما روی زمین ماجرا چیز دیگری بود.
اولین شهری که باید بهش میرسیدیم ناتیتینکو بود. فاصله کمتر از ۶۰ کیلومتر بود ولی به گفته والری اگر میخواستیم با حمل و نقل عمومی بریم ممکن بود تا شب هم طول بکشه! سریع ترین گزینه کرایه دو تا موتور بود. کرایه هر موتور ۴۰۰۰ سفا شد.
نیمی از مسیر خاکی و بسیار صعب العبور و نیمه دیگر مسیر آسفالت بود. موتور سواری یک ساعت و نیمه توی این مسیر علی رغم سختی هاش، خیلی لذت بخش بود، فقط اگر راننده ها علاوه بر خودشون برای ما هم کلاه ایمنی داشتند بهتر بود 😊 احتمالا الان که دارم این سفرنامه رو می نویسم کل مسیر آسفالت شده و بکر بودن این منطقه از بین رفته ☹
بعد از پرس و جو توی گاراژ شهر ناتیتینکو فهمیدم شهر بعدی که تاکسی بروس یا همون تاکسی های اشتراکی راحت براش هست شهر جوگو هست. کرایه هر نفر ۱۰۰۰ سفا بود و هر ماشین دو مسافر جلو و چهار مسافر عقب سوار می کرد. واسه اینکه زودتر راه بیافتیم به راننده ای که نوبتش بود گفتم هر چهار نفر عقب رو میخرم. راننده هم خوشحال شد و بدون اینکه واسه جلو مسافر بزنه کلا با ما دو نفر حرکت کرد. جاده خوب و آسفالت بود و فاصله ۸۰ کیلومتری تا جوگو رو یک ساعته رفتیم.
توی ترمینال نسبتا بزرگ شهر جوگو دنبال ماشین های اِندالی گشتم. کرایه تاکسی های خطی شهر اندالی گرون بود، واسه هر نفر ۳۰۰۰ سفا. دیدم بهتره کمی صبر کنیم تا مسافر پیدا بشه. توی نیم ساعتی که طول کشید تا مسافر پیدا بشه، رفتم و توی یک رستوران محلی برنج و خورش سبزیجات خوردم.
ساعت چهار عصر از جوگو حرکت کردیم. فاصله تا اندالی ۱۲۵ کیلومتر بود و جاده این قسمت هم بسیار خوب. راننده علاوه بر چهار مسافر عقب، سه تا مسافر هم جلو سوار کرده بود یعنی با خودش میشد چهار نفر جلوی ماشین!
ساعا ۶:۱۰ عصر راننده ما رو توی چهار راه اصلی اندالی پیاده کرد. اینجا تقاطع جاده جنوبی-شمالی بنین با جاده غربی-شرقی بود که ما ازش اومده بودیم. همونجا یک تاکسی بروس بود که به مقصد بعدی ما یعنی شهر کَندی در فاصله ۱۵۵ کیلومتری و شمال می رفت. با اینکه بخشی از مسیر رو در شب می رفتیم و تردد در جاده های آفریقا اون هم در شب خطرناکه، اما چون فردا هم مسیر بسیار طولانی پیش رو داشتیم، ریسک کردم و گفتم بخش دیگری از مسیر رو هم امروز بریم. کرایه یک نفر ۲۵۰۰ فرانک غرب آفریقا شد.
ساعت ۶:۳۵ راننده بنزین زد و حرکت کردیم. سرعت ماشین به ۱۰۰ کیلومتر هم رسید و خدا خدا می کردم هوا که تاریک شد این دیوانه اینقدر تند رانندگی نکنه. شب شده بود و راننده مشغول جولان دادن بود که چرخ ماشین از فشار مسافر و بار، کنده شد. شانس آوردیم ماشین چپ نکرد و تونست تعادل ماشین رو کنترل کنه. علاوه بر لاستیک که نابود شده بود، اتصالات چرخ به ماشین هم بشدت آسیب دیده بود و به این راحتی درست شدنی نبود. ما بودیم و تاریکی مطلق و ماه کامل.
حدود یک ساعتی طول کشید تا یک تاکسی خطی دیگه از راه برسه و توقف کنه. تاکسی جدید کوچکتر بود، یکی دو تا هم مسافر داشت ولی قبول کرد همه ما رو سوار کنه. نمیدونم چطوری ولی هرطور بود همه جا شدیم توی ماشین جدید و حرکت کردیم.
حدود ۹:۳۰ شب بالاخره به شهر کندی رسیدیم و با کمک راننده مهربون به یک مسافرخانه رفتیم. مسافرخانه شبیه کلاب-بار هم بود با موسیقی که خدا رو شکر زود قطع شد. برای یک اتاق ۶۰۰۰ سفا پرداخت کردیم. از آب جاری خبری نبود و هر کدوم با یک دبه ۲۰ لیتری هم لباس هامون رو شستیم هم حمام کردیم.
غذاشون هم تمام شده بود و فقط دو تا بطری آب بهمون دادند. از انبه هایی که والری بهمون داده بود خوردیم و یک دونه نودلی که داشتیم رو درست کردیم و خوردیم. فکر کنم وسیله بسیار کاربردی مون توی این سفر رو یادم رفته معرفی کنم. یک کتری برقی کوچک داشتیم که هرجا برق بود می تونستیم آبجوش درست کنیم که برای چایی، دمنوش، نودل و پختن تخم مرغ عالی بود.
روز سوم، خروج از بنین
شب قبل با باز گذاشتن پنجره ها نسیم خنکی داخل اتاق اومد، پنکه رو خاموش کردیم و حتی کمی سرد شد! یک هوای عالی بعد از مدت ها هوای گرم.
صبح ساعت ۶:۳۰ بیدار شدیم تا وسایل رو جمع کنیم و با اولین ماشین به سمت مرز حرکت کنیم. به گاراژ که نزدیک مسافرخانه ما بود رفتیم و دو تا صندلی جلوی تاکسی بروسی که به سمت شهر مرزی مالانویل می رفت رو خریدیم. کرایه هر نفر ۲۰۰۰ سفا شد.
ساعت ۷:۴۰ تاکسی پر شد و راننده حرکت کرد. جاده خوب، راننده هم با سرعت رانندگی می کرد و فاصله ۱۰۵ کیلومتری تا مالانویل رو حدود یک ساعت و نیم طی کردیم. راننده به گاراژ شهر رفت و گفت من تا مرز نمیرم. روی نقشه دیدم تا مرز فاصله زیاده و از اون سمت هم تا اولین شهر مرزی نیجر فاصله زیادی هست. در کل حدود ۱۵ کیلومتر راه بود.
دو تا موتور گرفتیم و باهاشون قرار گذاشتیم ما رو به مرز ببرند، توی مرز صبر کنند تا ما کارهای خروج از بنین و ورود به نیجر رو انجام بدیم و بعدش ما رو تا شهر گایا در نیجر ببرند. کرایه رو هم با هر موتور ۱۵۰۰ سفا توافق کردیم.
نگران بودم توی مرز بنین چه اتفاقی قراره بیافته، چون بدون ویزا وارد شده بودیم. از موتور پیاده شدیم، وارد ساختمان مرزبانی شدیم و پاسپورت ها رو به مامور مرزبانی دادیم. مامور بسیار خوش اخلاق و مودبی به پستمون خورده بود. پس از زیر و رو کردن پاسپورت گفت پس ویزای بنین کو؟ گفتم مگه ویزا نیاز داریم؟ چیزی به ما نگفتند، ببین مهر ورود هم داریم.
پاسپورت ها رو برداشت رفت با مافوقش مشورت کنه. بعد مذاکرات بین خودشون که چند دقیقه ای طول کشید، دو نفری اومدن و گفتند خبر بدی داریم، شما باید ویزا بگیرید. پرسیدم چطوری؟ گفتند همینجا بهتون میدیم ولی هزینش ۱۰۰۰۰ سفا هست! من در حالیکه به سختی خوشحالی خودم رو پنهان می کردم، گفتم اگر شما میگید، چاره ای نیست دیگه، میگیریم. فرم های ویزا رو پر کردیم و هزینه ویزا رو پرداخت کردیم. ویزایی که بهمون دادند ویزای ترانزیت ۸ روزه بود که توی پاسپورت زده شد و بعدش هم مهر خروج و گفتند به سلامت. اولین ویزای بدو خروجی بود که دریافت کردم 😅 هزینش به مراتب از ویزای آنلاین بنین کمتر بود.
پیاده به سمت مرزبانی نیجر که همون نزدیکی بود حرکت کردیم.
برای دنبال کردن ادامه سفرنامه غرب آفریقا به سفرنامه نیجر برید و پس از خوندن اون دوباره اینجا برگردید.
قسمت دوم؛ روز اول، ورود دوباره به بنین
بعد انجام کارها و مهر خروج در مرزبانی نیجر، به سمت مرزبانی بنین حرکت کردیم. نمیدونستم با اون ویزایی که موقع خروج بهمون دادند دوباره میتونیم وارد بشیم یا باید ویزای جدید بگیریم و اینکه بهمون دوباره ویزای ترانزیت میدند یا باید ویزای گرون رو خریداری کنیم. بدون اینکه چیزی بگم پاسپورت رو به مامور مرزبانی دادم. پاسپورت رو ورق زد تا چشمش به همون ویزایی افتاد که موقع خروج گرفته بودم. نگاهی هم به مهرهای ورود و خروج قبلی کرد و مهر ورود به بنین رو توی پاسپورت زد. پاسپورت فهیمه رو هم به همین راحتی مهر ورود زد. وقتی خیالم از مهر ورود راحت شد ازش پرسیدم تا کی با این ویزا میتونم توی بنین بمونم؟ گفت این ویزا ۸ روزه هست و الان چهار روز از صدورش گذشته و باید حداکثر تا چهار روز دیگه بنین رو ترک کنید و گرنه جریمه میشید.
ویزای بنین و ورود و خروج ها برای ما خیلی راحت انجام شد. اما شهرزاد که از مرز جنوبی وارد شده بود قصه ش فرق داشت. شهرزاد به پست یک مامور عوضی خورده بود که بهش ویزای تزانزیت نداده و گفته بود باید بری ویزای آنلاین بگیری، پاسپورتت رو هم وقتی ویزا گرفتی توی اداره مهاجرت کوتونو بهت تحویل میدیم. نهایتا شهرزاد بعد از چندین بار مراجعه به اداره مهاجرت بنین قانعشون کرده بود که برگرده مرز و یک ویزای ترانزیت بدو ورود بهش بدند.
برگردیم به ادامه سفر و اتوبوسی که بعد از سوار شدن همه مسافرهاش در شهر مرزی مالانویل، راس ساعت ۱۲ ظهر حرکت کرد. ساعت ۴ صبح از شهر نیامی پایتخت نیجر حرکت کرده بودیم و تا الان ۳۰۰ کیلومتر طی کرده بودیم. تا شهر کوتونو در جنوب ۷۳۰ کیلومتر دیگه فاصله داشتیم.
هوا گرم شده بود و کولر اتوبوس دیگه جواب نمیداد. پنجره رو باز کرده بودم و از باد گرمی که بهم میخورد برای کمی خنک شدن استفاده می کردم. تعداد مسافرهای اتوبوس کمتر شده بود و صندلی خالی زیاد داشت، اکثر مسافرها هم خواب بودند. ساعت ۱۳:۴۰ از شهر کندی عبور کردیم. انتظار داشتم برای ناهار اینجا توقف کنه ولی ظاهرا راننده گرسنه نبود. ساعت ۵ عصر توی گاراژ شهر پاراکو برای ناهار، نماز و دستشویی نیم ساعت توقف کردیم. پاراکو با ۲۵۰ هزار نفر جمعیت سومین شهر بزرگ بنین هست.
بعد از ناهار راننده بدون توقف تا ساعت ۹:۳۰ شب ادامه داد. جاده های بنین به مراتب بهتر از جاده های نیجر بود و با سرعت بیشتری به سمت جنوب می رفتیم. برای نماز و دستشویی توی یک گاراژ خاکی و تاریک توقف کوتاهی داشتیم. گرسنه بودم ولی چیزی برای خریدن پیدا نمیشد. از یک دستفروش دو تا تخم مرغ آب پز خریدم.
چند ساعت آخر مسیر بسیار خسته کننده شده بود و دیگه حوصله نشستن روی صندلی نداشتم. خیلی ها کف اتوبوس ولو شده بودند. نهایتا ساعت ۱ بامداد پس از ۲۱ ساعت در راه بودن، اتوبوس وارد گاراژ ریمبو در شهر کوتونو شد.
گاراژ ریمبو کوچک بود با کلی آدم که منتظر بودند ساعت ۳-۴ صبح بشه و اتوبوس شون حرکت کنه. هوای کوتونو هم بشدت گرم و شرجی بود. چند تا مسافرخانه مناسب روی نقشه نشون کرده بودم ولی همشون به اینجا دور بودند. از طرفی این منطقه شهر خانه ها و هتل ها گرون بودند. تصمیم گرفتم بجای تاکسی گرفتن، همین اطراف رو چرخی بزنم. فهیمه به همراه کوله پشتی ها و مدارک توی گاراژ موند و من فقط به همراه موبایلم رفتم ببینم ساعت ۱:۲۰ صبح چی میتونم پیدا کنم. کوچه ها تاریک بود و پرنده هم پر نمیزد. ترسیده بودم و امیدوار بودم زودتر به اولین هتل برسم. ۱۵ دقیقه ای با ترس و بسیار تند رفتم تا به هتلی که نقشه نشون میداد برسم. به یک دیسکوی شلوغ و پر سر و صدا رسیدم. فهمیدم هتل و دیسکو با هم دیگه هستند. از پسری که توی پذیرش بودم خواستم اتاق ها رو بهم نشون بده. اتاق هاش زیادی تمیز بودند و حدس زدم نشه خیلی ازش تخفیف گرفت. قیمت یک اتاق رو ۳۵۰۰۰ سفا میداد. پنج هزار تا تخفیف داد ولی بقیش سخت بود. با رییسش تماس گرفت و اون هم پنج هزار تای دیگه تخفیف داد. نهایتا قرار شد اگر بیشتر از سه شب بمونیم، هر شب رو ۲۰۰۰۰ فرانک حساب کنه. از قیمت بسیار راضی بودم. به چارلز (پذیرش) گفتم یک تاکسی برام بگیره. گفت این موقع شب تاکسی پیدا نمیشه! پیاده برگشتم گاراژ ریمبو و به همراه فهیمه و کوله ها، با ترس و لرز به سمت هتل جت ست اسکای بار حرکت کردیم.
قسمت دوم؛ روز دوم، کوتونو بزرگترین شهر بنین
اتاقی که گرفته بودیم همه چیزش خوب بود و تونستیم یک خواب راحت داشته باشیم. نزدیک ظهر رفتیم تا گشتی توی شهر بزنیم. پایتخت بنین شهر پورتو نوو (Porto Novo) هست ولی قلب تپنده و بزرگترین شهر کشور بنین، کوتونو (Cotonou) هست. کوتونو در بنین وضعیتی شبیه آبیجان در ساحل عاج رو داره. در زمان امپراطوری داهومی، کوتونو یک روستای کوچک بود اما در زمان اشغال این منطقه توسط فرانسوی ها رفته رفت تبدیل به یک بندر مهم میشه و رشدش رو ادامه میده تا به شهر اصلی بنین تبدیل بشه و الان هفتصد هزار نفر جمعیت داره. توی بعضی قسمت های شهر میشه آثاری از معماری فرانسوی رو که یادگار دوران مستعمره بودنش هست دید.
نزدیک هتل یک نارگیل فروش بود و نارگیل های تازه می فروخت، ما هم مشتریش شدیم. توی نیجر خبری از نارگیل تازه نبود اما حالا که دوباره به ساحل و اقیانوس برگشته بودیم فرصت داشتیم از نوشیدن و خوردن این میوه لذیذ بهره مند بشیم.
کوتونو بازارچه صنایع دستی بزرگی داره که از قدم زدن توش خسته نمیشید. به آخرهای سفر نزدیک شده بودیم و فهیمه قصد داشت حسابی خرید کنه.
بعد از گشت و گذار در بازار صنایع دستی، باران گرفت و ما هم به هتل رفتیم تا کمی استراحت کنیم. پس از باران هوای کوتونو عالی شده بود و فرصت خوبی بود پیاده به سمت مسجد جامع کوتونو بریم. مسجد خیلی بزرگ نبود و اطرافش هم کثیف و پر از گدا بود.
بیست دقیقه ای راه رفتیم تا به یک مرکز مذهبی دیگه یعنی کلیسای جامع کوتونو برسیم. اسم کلیسای شهر نوتردام هست که البته ظاهرش با کلیسای نوتردام پاریس فرق داره. یادم نمیاد کلیسای راه راه سفید و قرمز جایی دیده باشم و از این نظر کلیسای نوتردام کوتونو تک بود.
توی محله اطراف کلیسا مشغول قدم زدن بودیم که چشمم به ریل های قطار افتاد. داشتم به این فکر می کردم آخرین باری که از اینجا قطار عبور کرده چند سال پیش بوده که سر و کله قطار پیدا شد! قطار از وسط شهر بدون هیچ حفاظی داشت عبور می کرد. البته سرعت قطار خیلی کم بود و یک نفر جلوی قطار پیاده در حال حرکت بود و به مردم هشدار می داد قطار داره میاد.
کوتونو روی باریکه ای از خشکی که از شمال به دریاچه نوکو و از جنوب به خلیج گینه محدود شده بنا شده، یعنی بین دریاچه و دریا. ورودی آب دریاچه نوکو از دو رودخانه ای هست که از سمت شمال اون رو تغذیه می کنند. خروجی آب دریاچه هم از طریق یک آبراهه در سمت جنوبش هست که اون رو به خلیج گینه (اقیانوس اطلس) وصل میکنه. این آبراهه شهر کوتونو رو به دو نیم تقسیم کرده. کوتونو در زبان محلی به معنای دهانه رودخانه مرگ هست و احتمالا بدلیل غرق شدن افراد در این آبراهه بوده.
سمت غرب آبراهه ای که دریاچه و اقیانوس رو به هم متصل میکنه، محله ماهیگیری و فانوس دریایی بندر با اسکلت فلزیش قرار گرفته. ما از روی پل عبور کردیم و به سمت شرق آبراهه رفتیم. اینجا تپه های ماسه ای به مساحت زیادی کنار دریا تشکیل شده که دیدنش وسط شهری به بزرگی کوتونو جالب بود.
تا غروب آفتاب اونجا موندیم و از دیدن دریای خروشان و ماهیگیرها لذت بردیم. بدلیل ابری بودن هوا نتونستیم خورشید خانم رو موقع غروب تماشا کنیم.
در مسیر برگشت به هتل توی یک رستوران کنار یک کوچه خاکی نزدیک همون تپه های ماسه ای، برنج و ماهی خریدم.
قسمت دوم؛ روز سوم، روستای روی آب گانوی
برای اینکه کلکسیون سفارت های نیجریه رو کامل کرده باشیم امروز صبح سری به سفارت نیجریه در بنین زدیم. شخصی که باهامون صحبت کرد بداخلاق ولی منطقی و مودب بود. در آخر گفت خیالتون رو راحت کنم، هیچ شانسی برای گرفتن ویزای نیجریه در اینجا ندارید.
روز قبل با شخصی آشنا شده بودم که بهم گفت افسر رده بالایی توی اداره مهاجرت فرودگاه لاگوس (در نیجریه) رفیق چند سالش هست و حتما کارتون رو راه میندازه. دیشب بهم پیام داد که رفیقم گفته برای هر ملیتی بجز ایران و عمان میتونه در مرز بنین و نیجریه ویزا اکی کنه.
سفارت گابن در همون نزدیکی بود و سری هم به اونجا زدیم. برخوردشون کاملا دوستانه بود. بهمون گفتند نصف روزه بهتون ویزا میدیم. خانمی که اونجا کار می کرد هم گوشوارش رو دراورد و داد به فهیمه.
از دکه کنار خیابان سر کوچه سفارت گابن چند تا لباس خریدیم، توی محله گشتی زدیم و با موتور برگشتیم هتل. توی کوتونو تاکسی های زرد رنگ و رسمی بسیار کمه و قیمت هاشون هم خیلی خیلی گرون. بار اصلی حمل و نقل روی دوش ون ها و موتوری هاست. به موتور تاکسی ها زِمیجان یا کِکِنوس گفته میشه. تعداد این ککنوس ها خیلی زیاده و هرکجا اراده کنید یکیشون رو میتونید پیدا کنید.
قسمت شمالی دریاچه نوکو روستایی روی آب ساخته شده به اسم گانوی. تصمیم گرفتیم سری به دریاچه و روستاش بزنیم. از چارلز توی پذیرش هتل که حالا رفیقمون شده بود اطلاعاتی در مورد رفتن به روستای روی آب گرفتیم. اول با موتور رفتیم به محلی که قرار بود ماشین ها به سمت محله ای در شمال کوتونو و بیرون شهر حرکت کنه. نیم ساعتی منتظر شدیم و خبری از ماشین نشد. با ککنوس رفتیم به یک میدون شهر که از اونجا ماشین های عبوری به سمت شمال می رفت. اینجا هم هرچه صبر کردیم خبری از ماشین به مقصد ما نشد! نهایتا دو تا ککنوس گرفتیم و راه نسبتا دور که حدود یک ساعت طول کشید رو با موتور رفتیم! با ترافیک سنگین کوتونو و رانندگی خطرناک مردم بنین، کار درستی نبود و باید بیشتر صبر می کردیم تا یک ون یا تاکسی پیدا کنیم.
موتوری ها ما رو تا اسکله ای که از اونجا باید به روستای روی آب گانوی می رفتیم بردند. به ما اجازه سوار شدن به قایق های عادی که کرایش بسیار کم بود رو ندادند و به دفتر اسکله هدایتمون کردند. رییس اسکله گفت گردشگر باید با قایق مخصوص بره روستا و شما باید یک قایق بگیرید که کرایش هر نفر پنج هزار سفا میشه و یک راهنما هم کل مدت باید با شما باشه. گفتم ما توریست نیستیم، فقط رنگمون کمی با شما فرق داره 😀 پرسید فرانسوی بلدید؟ گفتم نه فقط انگلیسی. پنج هزار تا دیگه به نرخش اضافه کرد و گفت اون قیمت برای راهنمای فرانسوی زبان هست، راهنمای انگلیسی باید با شما بیاد که قیمتش پنج هزار فرانک بیشتره! کلی باهاش چونه زدم تا حداقل بیخیال این پنج هزار تا اضافی بشه. نهایتا قرار شد همون راهنمای فرانسه زبان رو باهامون بفرسته.
حدود بیست دقیقه ای سوار قایق بودیم تا به روستای گانوی برسیم. گانوی نسبتا بزرگه و با بیست هزار نفر جمعیت بزرگترین روستای روی آب قاره آفریقاست. خود مردم بنین به گانوی لقب ونیز آفریقا رو دادند.
حدود ۴۰۰ سال قبل مردم ساکن این منطقه برای فرار از دست شکارچیان برده، خونه هاشون رو روی آب ساختند تا بهتر بتونند در مقابل دشمنان مقاومت کنند. بعد از پایان داستان های برده گیری، همچنان به زندگی روی آب ادامه دادند. درآمد ساکنین گانوی علاوه بر توریسم و ماهیگیری، کشاورزی در زمین های اطراف و همینطور مزرعه های پرورش ماهی هست.
بعد از گشت زنی توی چند تا خیابان و کوچه آبی روستا، کنار یک فروشگاه صنایع دستی پهلو گرفتیم. یک مسافرخانه و رستوران هم کنارش بود که با پل به هم راه داشتند. موندن توی این مسافرخانه میتونست خاطرات روستای روی آب زوله زو در غنا رو زنده کنه اما حس و حال گانوی به خوبی زوله زو نبود. گانوی شلوغ و پر هیاهو بود و تعداد توریست ها هم زیاد بود. مردم روستا هم با توریست ها مهربان نبودند و به محض دیدن گردشگر و دوربینش، جلوی صورتشون رو می گرفتند. برداشت من این بود از این ورودی گران قیمتی که توریست ها پرداخت می کنند، چیز زیادی عاید روستاییان نمیشه و احتمالا توی جیب عده معدودی میره!
سوار قایق چوبی شدیم و در حالیکه ماهیگیری اهالی روستا و ترددشون رو تماشا می کردیم به سمت اسکله حرکت کردیم. توی هوای گرم و سوزان، حرکت قایق باعث میشد نسیم خنکی به صورتم بخوره و بشه گرما رو تحمل کرد. بعضی از اهالی روستا از همین باد ضعیف استفاده کرده و با ساختن بادبان روی قایقشون، خودشون رو از پارو زدن معاف کرده بودند. بادبان ها رو از هرچیزی که به دستشون رسیده بود ساخته بودند، وصل کردن لباس های کهنه و حتی گونی پلاستیکی!
به اسکله که رسیدیم تصمیم گرفتیم دیگه با موتور تاکسی مسیر طولانی تا شهر رو نریم. توی کوچه خاکی به سمت اتوبان حرکت کردیم. کوچه شبیه یک بازارچه محلی بود که سهم ما ازش چند تا پرتقال بود. توی آفریقا پرتقال ها رو پوست کنده می فروشند. یعنی فروشنده پوست پرتقال رو با چاقو و یا تیغ میکنه و بهت میده تا فشارش بدی و آبش رو بخوری. اگر پوستش رو نکنه، موقع فشار دادن، تلخی پوست هم همراه با آب پرتقال وارد دهان میشه. توی آفریقا پرتقال پوست نارنجی ندیدم، همشون پوست سبز هستند یا حداقل نمیذارند کامل برسه و پوستش نارنجی بشه.
پانزده دقیقه ای کنار اتوبان ایستادیم تا تونستیم سوار یک ون که به سمت جنوب و مرکز کوتونو می رفت بشیم. توی یکی از میدان های شهر از ون پیاده شدیم و بقیه مسیر رو با ککنوس تا هتل رفتیم. همون میدانی که پیاده شدیم یک تبلیغ جالب دیدم، تبلیغ نمایشگاه محصولات ایران در کوتونو!
به هتل که رسیدیم من رفتم کمی استراحت کنم و فهیمه گفت میره کمی قدم بزنه. یک ساعت بعد همسفر من رو با یک کیک تولد سورپرایز کرد 🎈 اصلا انتظارش رو نداشتم و کلی خوشحال شدم. چارلز هم بهمون ملحق شد و یک تولد کوچک سه نفره داشتم. ظاهرا فهیمه با خانمی که شیفت مقابل چارلز کار می کرد از قبل هماهنگ کرده بود و با هم رفته بودند کیک خریده بودند.
بعد از خوردن کیک رفتیم به هتل دولاک که در کنار آبراهه اتصال دریاچه به اقیانوس قرار گرفته. بار-رستوران هتل کنار آب هست و فضای بسیار دوست داشتنی داره. یکی از کارکنان هتل گفت از اینجا هم میتونید با قایق تا روستای گانوی برید. مسیر تا روستا حدود یک ساعت با قایق طول میکشه و هزینش خیلی بیشتر از مسیری بود که ما رفتیم.
بعد از هتل دولاک رفتیم سراغ همون رستوران محلی که شب قبل پیشش شام خورده بودیم و من بالاخره خوراک پوست گاو رو امتحان کردم. پوست گاو دو تا لایه متفاوت داشت، یکی نرم و یکی بسیار سفت و لاستیک مانند، شبیه سیرابی. طعمش هم بی شباهت به سیرابی نبود. در کل غذایی بود که یکبار امتحان کردنش کافیه 😊 خود مردم این منطقه از آفریقا که عاشقش هستند.
قسمت دوم؛ روز چهارم، شهر ویده وقلعه پرتغالی ها
برنامه امروز رفتن به شهر ویده (Ouidah) در پنجاه کیلومتری غرب کوتونو بود. با ککنوس به میدانی که محل حرکت ماشین های غرب کشور بود رفتیم و خیلی زود یک تاکسی بروس (تاکسی اشتراکی) پیدا شد و به همراه دو مسافر دیگه حرکت کردیم. جاده ساحلی که سمت غرب می رفت بهترین جاده ای بود که توی بنین دیدم، یک اتوبان دو بانده که ماشین ها حتی با سرعت بیش از صد کیلومتر هم رانندگی می کردند.
شهر ویده زمانی مرکز امپراطوری ویده بوده. ارتش این امپراطوری به داخل آفریقا نفوذ می کردند و مردم اون منطقه رو اسیری به اینجا میاوردند و سپس به تجار برده اروپایی می فروختند. اینکه کسی از نژاد خودت تو رو بگیره و به عنوان برده بفروشه خیلی دردآوره.
توی ویده یک باغ چهار هکتاری هست که خودشون بهش می گند جنگل. این باغ پر از درختان کوالا بزرگ و خفاش های میوه خوار هست. داخل این باغ تبدیل به مکانی برای پیروان آیین وودوو و بت هاشون شده و در سال چند بار آیین بت پرستی با زرق و برقی توش برگزار میشه.
ورودی باغ نفری ۵۰۰۰ سفا بود ولی از اونجایی که بلیط فروشی نداشت معلوم بود عدد پرتی گفته. نفری هزار تا به پسری که می گفت راهنمای جنگل هست دادیم و وارد شدیم. متاسفانه فقط قسمت کوچکی از این باغ بزرگ به روی بازدیدکنندگان باز بود و همون هزار سفا که بهش دادیم هم زیاد بود 😀 راهنمای جنگل مقدس وودوو پسر جوانی بود که علاقه زیادی به تاریخ داشت. در مورد ایران هم کلی اطلاعات داشت و با امام خمینی، فتوا در مورد سلمان رشدی و همینطور جنگ ایران و عراق آشنایی خوبی داشت.
بعد از دیدن جنگل، داخل شهر که خیلی هم کوچک نیست و صد هزار نفر جمعیت داره قدم زدیم. فهیمه که بافت آفریقایی موهاش رو از لیبریا تا الان نگه داشته بود دیگه خسته شده بود و یک آرایشگر پیدا کرد تا براش باز کنه. من هم رفتم قلعه پرتغالی ها که یاداور دوران سیاه جمع آوری و فروش بردگان هست رو ببینم. قلعه نسبتا خوب حفظ شده و داخلش چند تا درخت انبه غول پیکر داشت. عجیب بود که همچین قلعه ای بلیط ورودی نداشت.
بعد از دیدن قلعه از خانم نارگیل فروش نارگیل خریدم و به همراه همسفر که کارش تمام شده بود، به بازار شهر ویده رفتیم.
ظهر بود و بازار خلوت، خیلی زود بازار رو دیدیم و راهی قسمت دیگه شهر شدیم. از قلعه تا ساحل حدود چهار کیلومتر راه بود که آهسته و پیاده رفتیم. بیشتر قسمت های مسیر شبیه روستا بود تا شهر و به نظر میومد اصلا این قسمت ها جزء شهر ویده حساب نمیشه. همه جا پر از مزرعه و باغ های پاپایا و نارگیل بود. یک کیلومتر آخر مسیر هم از وسط یک تالاب زیبا عبور کردیم. تعدادی خانه هم وسط تالاب ساخته شده بود و فضای کلی اونجا من رو یاد تالاب شادگان انداخت.
این قسمت از ساحل اقیانوس در بنین بخاطر صدور برده ها اهمیت زیادی داره و برای گرامیداشت برده های بیچاره ای که از اینجا راهی سفر بی بازگشت شدند بنای یادبودی ساخته شده. ساحل برای شنا مناسب بود ولی ما حوله و لباس اضافه نداشتیم. توی بار ساحل نوشیدنی خنک خوردیم و به تماشای اقیانوس اطلس نشستیم. چند تا دکه صنایع دستی فروشی هم توی ساحل برپا بود که تنوعش بسیار کمتر از بازارچه صنایع دستی کوتونو بود و قیمت هاش هم گرونتر.
از همون ساحل دو تا موتور گرفتیم تا ما رو به گاراژ شهر ویده ببره. تاکسی بروسی که به کوتونو می رفت خیلی زود پر شد و حرکت کردیم. کرایه مثل مسیر رفت همون ۱۵۰۰ سفا بود. وقتی به کوتونو رسیدیم هنوز هوا روشن بود. بازار تره بار کوتونو همون نزدیکی بود و قبل از رفتن به هتل، گشتی هم توی بازاری که داشت تعطیل میشد زدیم.
تصمیمون رو برای ادامه سفر گرفتیم. ویزای نیجریه که اکی نشد، فقط گزینه گابن رو داشتیم. ویزای گابن حدود ۱۰۰ دلار میشد و پروازها از کوتونو به گابن هم گرون بودند. تاریخ و مسیر برگشت بلیط رو تغییر دادیم و حدود ۲۴ ساعت دیگه از همین کوتونو به ایران برمی گشتیم.
به خیابان رفتم و یک کباب بز حسابی به عنوان آخرین شامم در غرب آفریقا خوردم.
قسمت دوم؛ روز پنجم، خداحافظی با غرب آفریقا
حدود ساعت ۱۰ صبح به بازار صنایع دستی کوتونو رفتیم. حالا که تکلیف برگشت مشخص شده بود با خیال راحت تری میشد سوغاتی خرید. من بیشتر به تماشا مشغول شدم و همسفر مشغول خرید شد. ناهار هم توی رستوران تمیز و مرتب بازار خوردیم.
بعد از ظهر هم سری به نمایشگاهی که تبلیغش رو دیده بودیم، یعنی همون نمایشگاه محصولات ایران در بنین، زدیم. توی نمایشگاه با آقای حسینی هم صحبت شدیم که به مدت بیست سال محصولات ساخت ایران رو به بازارهای آفریقا میاره. دیدن یک هموطن موفق توی آفریقا خیلی لذت بخش بود.
ساعت ۶ عصر با چارلز و سایر کاکنان هتل خداحافظی کردیم و با سه تا موتور راهی فرودگاه شدیم. دو تا موتور برای من و هسمفر و موتور سوم هم برای آوردن کارتنی که بهمون اضافه شده بود 😊
فرودگاه کوتونو اجازه ورود نمیداد و پلیس می گفت سه ساعت قبل پرواز فرودگاه باز میشه. ظاهرا پرواز ما هم تنها پرواز در کل عصر و شب بود.
بالاخره درب سالن فرودگاه باز شد و رفتیم داخل. رفتار ماموران و کارکنان فرودگاه بسیار زشت و غیر حرفه ای بود. خانمی که من رو بازرسی می کرد می گفت پول بده! اولش فکر کردم اشتباه می شنوم که یک مامور امنیتی اینقدر راحت میگه پول بده. محلش نذاشتم و رد شدم. تقریبا همه کارکنان فرودگاه در همه مراحل از مسافران سفید تقاضای پول می کردند، بعضی ها هم بهشون میدادند. تنها کسانی که تقاضای پول نکردند کارمند ترکیش و پلیس مرزبانی بودند.
پرواز ترکیش ایرلاین با تاخیر حدود ۱۱ شب پرید و یک ساعت بعد در فرودگاه آبیجان به زمین نشست. تعدادی مسافر پیاده و سوار شدند و هواپیما اینبار به مقصد استانبول به هوا بلند شد. هفت ساعت بعد پرواز در فرودگاه استانبول به زمین نشست. چون پرواز تاخیر داشت، به پرواز تهران نرسیدیم و پرواز بعدی که بهمون دادند شب بود. توی این فاصله ترکیش بهمون هتل رایگان داد.
با پرواز ساعت ۲۰:۳۰ راهی تهران شدیم و سفر غرب آفریقا با همه سختی ها و خاطرات خوبش پایان یافت.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
هزینه سفرم به هر کشور رو جداگانه در پایان سفرنامش نوشتم. هزینه سفرم در بنین برای هر دو قسمتش ۱۰۹ هزار سفا (بجز خرید سوغاتی) بعلاوه ۱۰ هزار سفا پول ویزا شد. ۱۱۹ هزار فرانک غرب آفریقا معادل ۱۸۱ یورو میشه. یورو در زمان سفر حدود ۱۳۴۰۰ تومان بود.
تاریخ سفر: زمستان ۱۳۹۷
احمد خانی عاشق سفر و دیدن سرزمین های متفاوت
۶۶دیدگاه
سلام آقای خانی
ای کاش زمانی مناسب آشنا میشدم باهاتون و پا به پا تون آفریقا رو میگشتم . هزار حیف
جالبه بدونید در گذشته یه حکومت دیگه به نام بنین بوده (در نیجریه امروزی) که شهر بنین (Benin City) بازمانده همون هست و در کل ربطی به بنین امروزی نداره 😊
فکر کنم دلیل اشتراک اسمشون یه منطقه جغرافیایی در همون دوروبر هست:)
چقدرررر خوب بود 😲 اصلا اصلا و اصلا دلم نمی خواست تموم بشه 😭😭 قبل از این در مورد آفریقا هیچی نمیدونستم واقعا واقعا عالی بود کاش همه کشورهای آفریقا رو برید و داستانشو برامون بنویسید.
ممنون دوست عزیز
به سفرنوشت خوش آمدید
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی...
سلام خیلی زیبا بود انگار اونجا بودم من بازرس نفت و گاز هستم که با شرکت نفت چینی قراره برم بنین و نیاز مبرم به این اطلاعات وآشنایی با فرهنگ آنها داشتم خیلی کمکم کردی پایدار سلامت و شاد باشی سپاس
سلام احمد عزیز
آرزوی موفقیت دارم برات
سلام عرض شد
سوالاتی در مورد کشور بنین دارم که اگر لطف بفرمایید بتوانیم قراری حضوری داشته باشیم باعث تشکر فراوان خواهد بود
سلام دوست عزیز
همینجا بپرسید، اگر بلد بودم پاسخ میدم
سلام. ببخشید از اونجایی که پرواز های غرب آفریقا یک توقف در ترکیه، قطر یا امارات دارند، میخواستم ببینم آیا نیاز به گرفتن ویزای ترانزیت این کشورها هست یا نه؟ ممنون.
سلام
خیر، برای این کشورهایی که اسم بردید با پاسپورت ایرانی نیازی به ویزای ترانزیت نداریم.
دمتگرم داداش حال کردم از سفرنامه ات.خوش باشی .بچه کجایی فکر کنم بچه محل باشیم.من ورامینم
سلام دوست عزیز
خوشحالم براتون جالب بوده
سلام ، شما چطور از جاهی دیدنی این کشور ها خبر دارید که به روستاهای دور افتاده سفر می کنید
سلام
اینترنت - افراد محلی و مسافرهایی که در مسیر میبینم.
خیلی عالی تعریف کرده بودید .تشکر از این تجربه و اطلاعت به ما دادید.
سلام و سپاس دوست عزیز
سلام
من چند روزه درگیر سفر غرب آفریقای شما هستم واقعا عالی بود . خسته نباشید واقعا سایت خوبی دارید و کمک حال خیلیها هست خدا قوت بهتون میگم
سلام و سپاس سهیل عزیز
سلام از کشور بنین به من درخواست تولید پنل های خورشیدی شده...نه ایران سفارت داره نه روابطی هست...ایا همکاری باهاشون منطقیه
سلام
بدون تحقیق در مورد شخص یا شرکتی که قراره باهاش کار کنید اصلا منطقی نیست
سلام آقای خانی،امروز آخرین سفرنامه شما رو خوندم (تمام سفرنامههای اروپا ،آمریکا،آسیا و آفریقا) بینهایت لذت بردم.امیدوارم سفرهای شما به گوشه و کنار جهان ادامه داشته باشه.یک سوال،اینکه در تمامی موارد مدارک لازم برای تهیه ویزا رزرو هتل هم لازم بوده آیا شما واقعاً رزرو میکردین؟اگه رزرو میکردین آیا پولی هم پرداخت میکردین؟
سلام و سپاس امید جان
بله تمام رزروها واقعی هست از بوکینگ ولی معمولا کنسل می کنم. کار کردن با سایت بوکینگ ساده هستف اما فرصت کنم یک راهنما در موردش و کلا رزرو هتل می نویسم.
سپاس 🙏
ممنون از سفرنامه قشنگتان
اینکه نتوانستید از کشورهای پیرامون نیجریه بگیرید قطعا بدلیل تنش در روابط سیاسی دو کشور بعد از اتفاقات شیخ زکزاکی و حساسیت آنها نسبت به ایرانیان است
سلام و سپاس فرشید عزیز
با توجه به اینکه اکثر سفرنامه هایی که نوشتید را خوانده ام به نظرم میشه سفر به آفریقا را به سفر به آمریکای جنوبی تشبیه کرد و غنا و ساحل عاج مثل برزیل و مکزیک آمریکای جنوبی است البته از لحاظ امنیت و آسایش عرض می کنم.
سلام دوست عزیز
زیرساخت ها در آمریکای جنوبی بسیار بهتر از غرب آفریقا هست
ممنون ممنون ممنون احمد جان که مارو با خودت تو جاهایی همراه می کنی ک تا آخر عمر فرصت دیدنشو نداریم.اگه مکنه بگو منتظر سفرنامه کدوم کشورها باشیم از نیجر به بعد
سلام و سپاس امیرجان
هنوز نمیدونم
سلام آقای احمد من خیلی اتفاقی باشما آشنا شدم داشتم دنبال اطلاعاتی درباره ی چگونگی وضعیت کشاورزی در بنین میگشتم که سفرنامه ی شما رو دیدم البته اسم کشور بنین رو تازه چند هفته ست شنیدم بخاطر یک دوست اینستاگرامی میخواستم بخاطر اطلاعاتی که در سفرنامه هاتون میدید ازتون تشکر کنم و یه پیشنهاد یا یک خواهش ازتون داشتم اینکه شما که اینقدر زحمت میکشید و عمرتون رو میگذارید برای سفر چقدر خوبه که اطلاعاتی راجع به فرصتهای تجاری برای ایرانیان جمع آوری کنید یا حتی میتونید بعنوان بازاریاب محصولات هموطنانمون در اون کشورها باشید و در هر سفر یه سری به وزارت واردات و صادرات اون کشورها و شرایط سرمایه گذاری در اون کشورها رو بپرسید مثلا من خودم خیلی مشتاق بودم قیمت شی باتر رو توی سفرنامه تون ذکر کرده باشید چون برای کرمسازی احتیاج دارم البته من تازه قراره شروع کنم ولی دوستام خیلی وقته توی خونه برای خودشون و اطرافیانشون کرم درست میکنن...امیدوارم روز به روز موفق تر باشید خدانگهدارتون باشه
سلام دوست عزیز
خوش آمدید
سفرهای من معمولا کوتاه است و فرصت بازاریابی و کار اقتصادی ندارم، مگر اینکه کسی مورد خاصی رو تقاضا کرده باشه.
احمد جوون کارت بیسته بیست! فقط تند تند سفرنامه بنویس و بذار که من بخونم و لذت ببرم. دستت طلا 😎❤️
قربانت حسین جان
سلام استاد
به وطن خوش آمدی
مچکرم شهرام عزیز
۷۳۷-۸۰۰ بود هواپیما 👨✈️😀
ایول کاپتان