سفرم به بنگلادش در میانه سفر به چند تا از کشورهای جنوب شرق آسیا انجام شد. سفری که از داکا شروع شد و به مرزهای شمال شرقی بنگلادش و هند رسید. طبیعت زیبا و دست نخورده، زندگی ساده مردم، خونگرمی و مهمان نوازی مردم بنگلادش، این سفر رو به خاطره ای فراموش نشدنی برای من تبدیل کرد.
مختصری از بنگلادش
کشور بنگلادش، کشوری در جنوب شرق آسیا ست که قبلا با عنوان پاکستان شرقی، بخش جدا افتاده ای از کشور پاکستان بوده و برون بوم این کشور محسوب می شده، الان تقریبا ۵۰ سال هست که از پاکستان جدا شده و کشوری مستقل شده. مساحت اون حدود ۹ در صد مساحت ایران و جمعیت اون بیش از ۱۶۰ میلیون نفر است. شهر داکا با داشتن ۱۲ میلیون نفر جمعیت یکی از متراکم ترین شهرهای جهان به شمار میاد. حدود نود درصد مردم مسلمان و ۹ درصد پیرو آئین هندو هستند. شغل اکثر مردم این کشور کشاورزی و دامداری به شیوه کاملا سنتیه و به ندرت از ماشین در کشاورزی استفاده می کنند. در سال ۲۰۱۸ این کشور مقام سومین صادرکننده پوشاک در جهان را بعد از چین و آلمان کسب کرده، با این حال از نظر شاخص های اقتصادی، بیشتر مردم این کشور فقیر محسوب میشن. هند و میانمار همسایه های این کشورند و در جنوب اون خلیج بنگال قرار داره.
مسیر حرکت ما در بنگلادش
ویزا
بنگلادش در ایران سفارت داره و می شه با مراجعه به سفارت ویزا دریافت کرد. اصل و کپی پاسپورت، ۲ قطعه عکس، دعوتنامه و فرم پر شده درخواست ویزا، مدارک مورد نیاز برای سفارت بود. روند صدور ویزا در این سفارتخانه کمی کنده و حدود دو هفته ای طول می کشه، البته اگر مثل ما زیاد خوش شانس باشید و دقیقا در همون برهه زمانی مسئول صدور ویزا به وطنش رفته باشه، این مدت زمان ممکنه بیشتر هم بشه! من و همسفرانم، مهسا و فهیمه، پس از چندین بار مراجعه به سفارت، یادآوری زمان پروازمون و صحبت با سفیر بالاخره تونستیم یک روز قبل از سفرمون ویزا دریافت کنیم.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
هزینه ویزای بنگلادش ۲۹ دلاره که بعد از تائید اینکه برای ما ویزا صادر می شه، این مبلغ را از ما دریافت کردند. آدرس سفارت بنگلادش: تهران،یوسف آباد شمالی، خیابان ۶۴ شرقی، کوچه یکم، پلاک ۷ تلفن سفارت: ۸۸۶۰۱۷۸۱
پرواز رفت و برگشت
فعلا پرواز مستقیمی از ایران به بنگلادش وجود نداره و بهترین گزینه رفتن به کوالالامپور و از اونجا به داکا یا استفاده از ایرلاین های ایرعربیا، امارت، ترکیش و … هست. ما برای مسیر رفت و برگشت کوالالامپور-داکا، هواپیمایی بیمن بنگلادش را انتخاب کردیم که در زمان سفرمون ارزان ترین نرخ رو ارائه می داد. علی رغم نظرات منفی که راجع به این شرکت هواپیمایی از قبل خونده بودم مثل تاخیر زیاد، کثیفی و عمر زیاد هواپیماها، نه تنها پرواز خوبی داشتیم بلکه من از دیدن مهمانداران مهربون و خوش لباسشون به وجد اومدم.
حمل و نقل درون شهری
وسایل حمل و نقل عمومی در بنگلادش از تنوع خیلی زیادی برخورداره و همه سلیقه ها رو پوشش میده و حتی شما می تونید انتخاب کنید که با وسیله نقلیه مربوط به کدوم قرن جا به جا بشید. اگر خیلی سنتی هستید می تونید کالسکه هایی که با اسب رونده میشن رو انتخاب کنید یا اگر طرفدار محیط زیست هستید می تونید از سه چرخه هایی که بهشون CNG گفته می شه استفاده کنید. یا اگر دوست دارید مدرن باشید می تونید از تاکسی یا تاکسی اینترنتی (اوبر در بنگلادش فعاله) استفاده کنید، البته باید سطح توقع خودتون رو در حد تویوتا کرولا کاهش بدید.
نوع دیگری از وسیله نقیله عمومی ریکشا ست. در بنگلادش ریکشاها را انسان ها می رونند و شغل تعداد زیادی از مردان شهر داکا هم همینه. اوایلش خیلی سخت بود که قبول کنیم از این وسیله استفاده کنیم ولی سعی کردیم خودمون رو با این واقعیت وفق بدیم.
اتوبوس های عمومی، قایق و حتی کامیون هم نوع دیگری از حمل و نقل عمومی در این کشور هستند.
روز اول، داکا
قصه سفر بنگلادش از زمان ورود به هواپیما در فرودگاه کوالالامپور شروع شد. توی صف کنترل کارت پرواز ایستاده بودیم که یکی از کارمندان شرکت هواپیمایی به سمت ما اومد و ما رو با احترام به اول صف برد، اول فکر کردیم به خاطر خارجی بودنمون با ما اینطور برخورد می کنند و حس خوبی نداشتیم ولی بعد متوجه شدیم که کلا در بنگلادش مرسوم نیست خانم ها توی صف بایستند و حتی اگر بخواهی هم اجازه نمیدن و به زور بهت احترام می ذارند.
حدود ۴ صبح بود که به فرودگاه بین المللی شاه جلال داکا رسیدیم، فرودگاهی کوچک و نه چندان تمیز. برخورد ماموران کنترل پاسپورت کمی عجیب بود. یکی از ماموران گذرنامه در حال چرت زدن با صدای خر و پف بسیار بلند بود و یکی دیگه شون داشت با صدای بلند آواز می خوند، صحنه هایی که فکر نکنم جای دیگه ببینم بعد از حضور ما و دیدن گذرنامه و ویزاهامون، چندین بار شغلمون و نسبت هامون رو پرسیدند و بعد در حالیکه بنظر می رسید بین ادامه چرت زدن و اذیت کردن ما چرت زدن رو ترجیح دادند، مهر ورود رو توی گذرنامه ها مون زدند.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
یکی از عجایب این فرودگاه این بود که نرخ تبدیل ارز از چیزی که توی سایت ها قبلا دیده بودیم و بعدا در شهر هم پرسیدیم، بهتر بود و بین صرافی های موجود در فرودگاه رقابت بود که پولمون رو پیش کدوم تبدیل کنیم. بعد از تبدیل پول، از شرکت Grameenphone یک سیم کارت با ۴ گیگ اینترنت با هفت روز اعتبار به قیمت ۴۰۰ تاکا حدود ۴.۵ دلار گرفتیم.
منتظر موندیم تا صبح بشه و با یک اوبر به آپارتمانی که قبلا رزرو کرده بودیم، رفتیم. در بنگلادش تقریبا چیزی به اسم هاستل وجود نداره اما در داکا برخی از مردم آپارتمان شون رو در وبسایت های رزرو قرار دادند که قیمت منصفانه تری نسبت به هتل ها دارند و ما هم یک اتاق برای سه نفر در یکی از این آپارتمان ها با قیمت ۳۲ دلار رزرو کرده بودیم. آپارتمان در یکی از محله های خوب داکا و خارج از شلوغی مرکز شهر قرار داشت. خوشبختانه میزبان قبول کرده بود که ما صبح زود اتاقمون رو تحویل بگیریم.
بعد از کمی استراحت به بخش قدیمی شهر داکا رفتیم که به Old Dhaka معروفه. هر چقدر به مرکز نزدیکتر می شدیم ترافیک و سر و صدای بوق ماشین ها هم بیشتر می شد. از طریق سایت کوچ سرفینگ با یکی از دانشجوهای شهر داکا به اسم ریحان آشنا شده بودم، قرار گذاشتیم ابتدا به دانشگاه داکا بریم. اول ساختمان دانشگاه رو که معماری زیبایی داشت، دیدیم و بعد همراه با ریحان به محله های قدیمی شهر رفتیم و در یکی از رستوران های قدیمی بازار، غذای معروف بنگلادش یعنی بریانی رو خوردیم. بریانی مخلوطی از برنج، ادویه های مختلف و گوشت هست، این غذا با گوشت مرغ و گوسفند پخته می شه، که بنظر ما موتون بریانی یا بریانی با گوشت گوسفند خیلی خوشمزه تر بود.
مردم بنگلادش بسیار مهربونند و دوست داشتند که ازشون عکاسی کنم و حتی گاهی خودشون می اومدند و پیشنهاد می دادند که ازشون عکس بگیرم.
بعد از نهار به مسجد ستاره رفتیم این مسجد حدود دویست سال قدمت داره و به خاطر اشکال ستاره مانندی که در معماری اون به کار رفته به این اسم نامیده می شه.
از ریحان خواستم به یک زاغه نشین داکا بریم . اون هم محله زاغه نشین کنار ریل راه آهن رو پیشنهاد کرد. به خاطر فقر شدید مالی مردم که اصلا نمی شد اون رو ندید یا ازش چشم پوشی کرد، اول کمی احساس ناامنی می کردیم ولی با برخورد فوق العاده این مردم و خوشرویی اون ها از قضاوتم شرمنده شدم. تصور اینکه مردمی بدون هیچ امکانات و لوازم اولیه در این گوشه از دنیا زندگی می کنند و باز هم شاد هستند و با روی خوش و در نهایت سادگی با ما برخورد می کنند برای من عجیب بود. کمتر شده که در یک زاغه نشین اینقدر احساس امنیت و راحتی بکنم.
در یک نگاه با توجه به حجم بی نظمی این شهر بنظر می رسه حکومت مرکزی هیچ تلاشی برای بهبود زندگی مردم و ایجاد زیرساخت های مناسب نمی کنه و تراکم بالای جمعیت در داکا هم مزید بر علت شده و شلختگی وصف ناپذیری رو در این شهر ایجاد کرده، البته با خروج از داکا و در شهرهای دیگه که تراکم جمعیت کمتره شرایط به مراتب بهتری رو دیدیم ولی باز هم خبری از زیرساخت های خاصی نبود.
بعد از اون به ترمینال اتوبوس شهر به نام سیدآباد رفتیم و برای فردا ساعت ده و نیم صبح بلیط اتوبوس معمولی بدون تهویه به سمت سیلت خریدیم. اون موقع از سال دمای هوا خوب بود و نیازی به کولر نداشتیم، پس ارزونترین بلیط رو خریدیم.
روز دوم داکا و حرکت به سمت سیلت
فردا صبح یک ساعت زودتر به سمت ایستگاه اتوبوس حرکت کردیم اما ترافیک وحشتناک شهر و ناواردی راننده اوبر باعث شد ساعت یازده برسیم و عجیب اینکه در این شهر بی نظم اتوبوس تقریبا به موقع حرکت کرده بود! اما مسئول دفتر فروش برای تعویض بلیط نه تنها پولی از ما دریافت نکرد که با خوشرویی بلیطمون رو عوض کرد و بالاخره ساعت دوازده راهی سیلت شدیم.
تا مدتی از مسیر منتظر بودم که ترافیک تمام شه و جاده خلوت شروع بشه اما بعد از مدتی ناامید شدم و پذیرفتم که تا مقصد باید صدای بوق راننده بی اعصابمون رو تحمل کنم. جاده های بین شهری خیلی باریکند و آسفالت خوبی هم ندارند، گاهی هم ناامن میشن، مخصوصا وقتی راننده ها تصمیم می گیرند از یک جاده دو بانده و دو طرفه به صورت یک جاده چهار بانده استفاده کنند! صدای بوق ممتد ماشین ها توی جاده هم آدمو رها نمی کنه و برای رفع خستگی به هیچ عنوان نمی شه روی خواب توی اتوبوس حساب باز کرد، بگذریم که من توی اون سر و صدا هم چند دقیقه ای خوابیدم!
با تمام این سر و صداها، زیبایی های مسیر، لباس های رنگی، مزارع سر سبز، رودخانه ها و تالاب های بین راه، زندگی ساده مردم که بدون هیچ امکاناتی در حال برداشت محصول برنج بودند، خیلی به دل می نشست.
بعد از غروب رسیدیم سیلت و تونستیم یک اتاق در یک هتل فوق العاده تمیز به قیمت ۲۰ دلار برای هر شب بگیریم. یک هتل فوق العاده تمیز و صبحانه عالی.
بعد از گذاشتن وسایلمون، رفتیم تا توی شهر بگردیم. من از قبل برنامه داشتم برای خرید لباس های بنگالی واسه مادرم، وارد مغازه ای شدیم، من یک لباس آماده و همسفرانم پارچه انتخاب کردند. پارچه رو به خیاط دادیم تا برای فردا شب آماده کنه دستمزد خیاط واقعا ناچیز بود و با سه دلار یک دست لباس کامل دوخت.
بعد به مقبره شاه جلال رفتیم که البته خانم ها اجازه ورود به خود مقبره را ندارند و یک نمازخونه خیلی کوچک توی حیاط مقبره برای خانم ها در نظر گرفته شده، متاسفانه دیگه اینجا خبری از عزت و احترام به خانم ها نبود. تنهایی داخل محوطه اصلی رفتم. عکس برداری از داخل مجموعه ممنوعه ولی تونستم یواشکی دو تا عکس از فضای داخل بگیرم.
گفته می شه که هفتصد سال پیش شاه جلال تونسته مردم این منطقه رو از دست حاکم وقت نجات بده و به خاطر همین، مردم هم به سمت اون گرایش پیدا کردند و مسلمون شدند. برای همین سیلت به جلال آباد هم معروفه و فرودگاه داکا که اصلی ترین فرودگاه بنگلادش هست هم به اسم ایشون نامگذاری شده.
برای شام هم توی خیابون کنار آستان حضرت شاه جلال، کلی غذاهای خوشمزه و ارزون بنگلادشی رو امتحان کردیم.
روز سوم، بیسناکاندی و جافلونگ
از مکان های دیدنی که در شمال شرقی بنگلادش و نزدیکی سیلت وجود داره، می شه به قایق سواری روی دریاچه لالاخال، دیدن روستای جاینتاپور، جافلونگ، منطقه تپه ای تامابیل، بیسناکاندی و قبایل کاسیا اشاره کرد. این روستاها از نظر مسافت خیلی با هم فاصله ندارند ولی به دلیل وضعیت بد جاده ها و اینکه وسیله حمل و نقل معمول سی ان جی هست، طی کردن این مسافت ها و دیدن تمام این مناطق در یک روز غیر ممکنه، بنابراین ما از بین این مکان ها بیساناکاندی و جافلونگ رو انتخاب کردیم. قبایل کاسیا هم به بیسناکاندی نزدیک هستند و قرار شد، اگر فرصت داشتیم اون ها رو هم ببینیم.
صبح، پس از خوردن یک صبحانه مفصل در هتل به ایستگاه راه آهن رفتیم تا بتونیم قبل از برنامه اون روز، بلیط قطار به سریمنگال رو بخریم که بهمون گفتند تموم شده، اما تونستیم برای یک روز یک سی ان جی کرایه کنیم و با قیمت ۲۰۰۰ تاکا معادل ۲۴ دلار به توافق رسیدیم.
بیسناکندی در نزدیکی مرز هند، در شمال شرقی بنگلادش قرار داره و بخاطر استخراج سنگ از رودخونه معروفه. توی مسیر هم یک عالمه صحنه های جذاب دیدیم و چند باری از راننده خواستیم تا توقف کنه. برای رفتن تا لب مرز سی ان جی نمی تونه از رودخونه رد شه، ما از رودخونه با قایق رد شدیم و با قیمت ۳۰۰ تاکا با موتورسوارها به توافق رسیدیم تا ما رو تا لب مرز ببرند.
در اینجا یک آبشار هم وجود داره که تقریبا فصلیه و اونموقع آب زیادی نداشت و به همین خاطر تا نزدیکی آبشار نرفتیم.
روستای جافلونگ هم در نزدیکی بیسناکاندی قرار داره که موقع برگشت فضای روستایی اون رو دیدیم و نزدیک غروب بود که به سمت سیلت حرکت کردیم. حدود ساعت هفت به سیلت و ایستگاه قطار رسیدیم و از راننده مون خواستیم تا به ما کمک کنه که بتونیم بلیط قطار به سریمنگال رو بخریم که بالاخره موفق شدیم بلیط قطار رو برای فردا صبح به قیمت ۹۰ تاکا بخریم.
روز چهارم، حرکت به سمت سریمنگال
فردا صبح پس از خوردن صبحانه به ایستگاه قطار رفتیم. هیچ تابلو راهنمایی وجود نداشت و به ندرت هم کسی انگلیسی می فهمید بنابراین بلیطمون رو به چند نفر نشون دادیم و اون ها با ایما و اشاره به ما فهموندن که منتظر بمونیم و ان شاالله قطار خواهد آمد. بالاخره با نیم ساعت تاخیر قطار اومد و وارد واگن درجه سه قطار شدیم. می خواستم زندگی واقعی مردم رو ببینم و هیجان سوار شدن به واگن های پر از جمعیتی که توی داکا دیده بودم رو تجربه کنم، برای همین هم بلیط درجه سه خریده بودم. بر خلاف انتظارمون واگن نیمه خالی بود و ما تا مقصدمون سریمنگال که حدود سه ساعتی طول کشید ازدحام جمعیت ندیدیم و خیلی از انتخاب قطار به جای اتوبوس راضی بودیم، هم ایمن تر بود و هم ساکت تر!
توی قطار مدام دستفروش ها در حال رفت و آمد بودن و خوراکی هیجان انگیز می فروختند که خب بهداشتی نبودنشون و حساسیت همسفرها، مانع خرید ما می شد!
وقتی به سریمنگال رسیدیم یک سی ان جی گرفتیم و به محل اقامتمون که کمی خارج از شهر بود رفتیم راننده وقتی فهمید مقصد ما کدوم اقامتگاهه چند دقیقه ای بین راه توقف کرد و دیدیم یک آقایی به نام بازیشتاش اومد که خودش رو مدیر بازاریابی اون اقامتگاه معرفی کرد و از ما اجازه گرفت تا همراه ما به اقامتگاه بیاد. خیلی خوب و روون انگلیسی صبحت می کرد، ما هم از فرصت استفاده کردیم و آدرس جاهای دیدنی شهر و اطرافش، رستوران خوب و قیمت کرایه سی ان جی برای یک روز رو پرسیدیم.
بعد از استراحت به شهر برگشتیم تا ناهار بخوریم اینجا هم انواع بریانی سرو می شد و ما هم دوباره بریانی خوردیم که اصلا به خوشمزگی بریانی که توی بازار قدیم داکا خورده بودیم، نبود.
بعد به بازار شهر رفتیم که خیلی هیجان انگیز بود، انگار که سوار ماشین زمان شده باشیم و به صدها سال پیش سفر کرده باشیم. بازاری که هر قسمتش مربوط به یک کالایی بود، سبزی، موز، برگ و میوه بیتل که نوعی ماده مخدره، انواع ماهی تازه، ماهی خشک، فلفل و ادویه، مرغ زنده و …
میوه، مخصوصا موز و آناناس توی بنگلادش هم فراوونه و هم ارزون. قیمت یک آناناس بزرگ حدود ۰.۶ دلار بود. مردم این شهر هم بسیار مهربون و مهمون نواز بودن و دوست داشتن باهامون حرف بزنند و حقیقتا قدم زدن توی این بازار لذت بخش بود.
برای امتحان کردن دسر و نوشیدنی های بنگلادشی به یک رستوران رفتیم و یکی از نوشیدنی های این کشور به اسم برهانی و یک دسر به نام فالوده سفارش دادیم. فالوده هیچ شباهتی به فالوده خودمون نداشت، و رشته هایی که در این دسر بود، بیشتر شبیه ماکارونی بود. برهانی مزه دوغ غلیظی که توش یک عالمه فلفل ریخته باشن، داشت و بنظرم هر دو برای فقط یک بار امتحان کردن خوب بودند.
برای خریدن بستنی، آب و صبحانه فردا به یک مغازه رفتیم که صاحب مغازه وقتی فهمید ایرانی هستیم شروع کرد به فارسی صحبت کردن، خیلی هم خوب صحبت می کرد. متوجه شدیم که قبلا در قطر کار می کرده و اونجا با ایرانی ها خیلی مراوده داشته و فارسی رو خوب یاد گرفته.
شب با اتوبوس های محلی به محل اقامتون که بین سیلت و مولوی بازار قرار داشت رفتیم و به بازیشتاش پیام دادیم و خواستیم تا برای فردا صبح یک سی ان جی با قیمت ۱۷۰۰ تاکا برامون هماهنگ کنه.
روز پنجم، سریمنگال، روستای مانی پوری، مزارع چای و یک تالاب زیبا
صبح راس ساعت مقرر، سی ان جی جلوی اقامتگاه بود. اول به روستایی نزدیک شهر رفتیم، با دیدن خوک ها توی این روستا تعجب کردم که متوجه شدم مردم این روستا مسیحی هستند. فضای این روستا هم در گذشته جا مونده و حتی مردم، آب مورد نیازشون رو باتلمبه از چاه بر می دارند.
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
بعد از اون چند تا مزرعه چای یا tea garden رو دیدیم. کارگرها که اکثرشون هم خانم ها بودند مشغول برداشت برگ های تازه چای بودند. پس از جمع آوری برگ ها اون رو وزن می کردند و تحویل کارفرما می دادند. اینجا اولین باری بود که می دیدم مردم دوست ندارند ازشون عکاسی کنیم ولی تعداد کمی از اون ها هم این اجازه رو به ما دادند.
یک دریاچه در نزدیکی سریمنگال وجود داره به اسم دریاچه لوتوس یا نیلوفر آبی که اطرافش رو مزارع چای پوشونده و فضای آرام و زیبایی داره. نیم ساعتی رو هم کنار این دریاچه سپری کردیم.
ظهر توی یک رستوران شلوغ و خوب نهار خوردیم. این بار دال سفارش دادم که یکی دیگه از غذاهای بنگلادشه و عجیبه که گوشت نداره، بنظرم سلیقه مردم بنگلادش هم مثل ایرانی هاست و تقریبا بیشتر غذاهای رستوران ها گوشت دارند، برخلاف غذاهای خیابونی که بدون گوشت هستند.
بعد به روستای مانی پوری Manipuri رفتیم. این روستا به خاطر صنایع دستی و پارچه های دستبافش معروفه اما برای ما بچه های شیطونش بیشتر جذاب بودند. از اول ورودمون به روستا سراغمون اومدن و ما باهاشون به مدرسه شون رفتیم. رفتن ما به مدرسه همانا و انفجار مدرسه همان.
راننده سی ان جی که یه جورایی راهنمای ما هم شده بود، ما رو به Rubber garden برد. در این مزرعه درخت Hevea کاشته شده. پوست درخت رو خراش میدن تا ماده لاستیک مانندی از تنه درخت ترشح کنه و خانم هایی که توی این باغ کار می کنند هر روز به این درخت ها سر می زنند و این لاستیک طبیعی رو جمع آوری می کنند.
بعد به تالاب Hail haborرفتیم البته در فرصت کمی که داشتیم فقط قسمتی از این تالاب رو دیدیم. در گوشه ای از این تالاب ماهیگیران با تورهای خاصشون در حال صیادی بودند، سطح تالاب هم پر از سنبل آبی بود و پرنده های زیادی مثل، حواصیل هندی، اگرت ساحلی، عقاب ماهیگیر، سار آسیایی و تعداد خیلی زیادی بوجانگا هم دیدیم. تا غروب خورشید در کنار این تالاب زیبا موندیم و غروب خورشید رو در حالی تماشا کردیم که آسمان و زمین به هم دوخته شده بود و هیچ سازه دست بشری این اتصال رو قطع نمی کرد.
وقتی همه جاهای دیدنی رو دیدیم به ایستگاه قطار رفتیم و برای فردا به مقصد داکا بلیط قطار گرفتیم. بلیط از سریمنگال به داکا تمام شده بود و مسئول فروش به ما پیشنهاد کرد بلیط سیلت به داکا رو بخریم که قیمتش کمی بیشتر یعنی ۲۶۵ تاکا بود. کلا بلیط های قطار یکی دو روز قبل تموم میشن و باید از قبل تهیه کرد.
بعد از خرید بلیط دوباره به بازار برگشتیم، از بس فضای این بازار و برخورد خوب مردم رو دوست داشتیم. اگر خسته نبودیم شاید می شد ساعت ها توی این بازار قدم زد و با تک تک این مردم با زبان ایما و اشاره گفت و گو کرد.
روز ششم، برگشت به داکا
فردا صبح راهی ایستگاه قطار شدیم. تا یکی دو ایستگاه، قطار صندلی خالی داشت ولی هر چقدر به داکا نزدیک تر می شدیم مدام مسافرهای جدید سوار می شدند و وقتی به داکا رسیدیم تقریبا هیچ جای خالی حتی برای ایستادن هم نبود و می شد حدس زد که روی سقف قطار هم آدم ایستاده و تصویری که روز اول از قطارهای بنگلادش دیده بودم توی ذهنم مجسم می شد. ایستگاه قطار که نزدیک فرودگاه بود، به سختی از قطار پیاده شدیم و با سی ان جی به سمت محل اقامتون رفتیم.
برای اقامتمون همون آپارتمان قبلی رو این بار مستقیما از خود صاحبخونه رزرو کردیم و کمی هم چونه زدیم و برای دو شب ۴۰ دلار پرداخت کردیم.
حدود چهار عصر شده بود و خیلی گرسنه بودیم توی گوگل آدرس چند تا رستوران اطراف رو پیدا کردیم و تقریبا به همه شون سر زدیم، منو و تمیزی رستوران رو بررسی کردیم و بالاخره یک رستوران رو انتخاب کردیم و انصافا که چه غذای خوشمزه ای هم خوردیم.
یک مرکز خرید بزرگ به اسم جامونا روبروی رستوران بود که رفتیم داخلش. قیمت ها و ظاهر مشتری های این مرکز خرید در مقایسه با مردهایی که بیرون این پاساژ در حال راندن ریکشا بودند، خبر از اختلاف طبقاتی خیلی شدید در این کشور می داد.
روز هفتم، داکا و گذر از رودخانه بوریگانگا
روز بعد با ریحان، هماهنگ کردیم تا بتونیم دوباره ببینیمش و باهاش گپ بزنیم و هم اینکه جاهای دیگه ای از شهر رو نشونمون بده. قرار شد ظهر برای نهار یک جایی نزدیک به رستورانی که مد نظر ریحان بود همدیگه رو ببنیم و ما هم تا قبل از اون به یک بخش دیگه از شهر که به new market یا بازار جدید معروفه رفتیم در این قسمت شهر هم خبری از پاساژ و مغازه های شیک نبود و بیشتر حال و هوای سنتی داشت.
موقع اذان همه توی خیابون به صف ایستاده بودند و مشغول نماز روز جمعه شدند و اونقدر جمعیت توی خیابون و پیاده روها زیاد بود که راه رفتن سخت شده بود.
به محل قرارمون با ریحان رفتیم و اون ما رو به یک رستوران خیلی بزرگ برد، با این حال همه میزها پر بود ولی خیلی زود تونستیم یک میز خالی پیدا کنیم و دوباره یکی از بریانی های خوشمزه این شهر رو بخوریم.
نهار رو که خوردیم با ریحان به منطقه گلستان رفتیم تا بتونم برای آلبومم پول نو بگیرم. بعد از اون به رودخونه شهر رفتیم و با قیمت ۱۷۰ تاکا یک قایق گرفتیم تا با اون گشتی روی رودخونه بوریگنگا بزنیم و به سمت دیگه شهر بریم. روی رودخانه تعداد زیادی کشتی های باربری بزرگ دیده می شد، همینطور قایق های کوچکی که مردم رو بین مسیرهای مختلف جا به جا می کردند. از سیاهی آب رودخانه و بوی بدی که داشت، مشخص بود وضعیت سلامت رودخانه هم مثل خیابون های شهر تعریف چندانی نداره.
با قایق به قسمتی رفتیم که موزه بزرگ و معروف شهر به نام آسان منزیل قرار داره، ورودی این موزه ۵۰۰ داکا هست که ما از دیدنش صرف نظر کردیم. کمی میوه خریدیم و توی ترافیک وحشتناک به سمت خونه برگشتیم.
روز هشتم و خداحافظی با بنگلادش
فردا صبح وسایلمون رو جمع و جور کردیم، اتاقمون رو تحویل دادیم ولی وسایلمون رو همونجا گذاشتیم تا بعد از ناهار برگردیم و وسایلمون رو برداریم. دوباره به همون رستوران دیروز رفتیم و این بار میزهایی رو انتخاب کردیم که می تونستیم روی زمین بشینیم. دوتا غذای جدید سفارش دادیم که هر دو خیلی خوشمزه بودند ولی من غذای روز قبل رو بیشتر دوست داشتم. به طور کلی به نظر من غذای بنگلادشی بد نداریم، یا خوبند یا عالی.
به آپارتمان برگشتیم، وسایلمون رو برداشتیم و با سی ان جی راهی فرودگاه شدیم. راننده سی ان جی وقتی فهمید ایرانی هستیم خوشحال شد و گفت که ایران رو خیلی دوست داره، من هم به عنوان یادگاری یک پانصد تومانی بهش هدیه دادم.
با پرواز بیمن بنگلادش و تقریبا با نیم ساعت تاخیر، به سمت کوالالامپور پرواز کردیم و آخرین بریانی این سفر رو توی هواپیما خوردیم. یک موتون بریانی خوشمزه همراه با ترشی انبه. مهماندار خوش اخلاق هواپیما وقتی دید از ترشی انبه خوشمون اومده، رفت شیشه ترشی رو آورد و گفت با خودتون ببرید! البته هر کدوم از ما سفرمون ادامه داشت و نمی تونستیم بار اضافه با خودمون حمل کنیم و متاسفانه شیشه ترشی انبه رو بهشون بر گردوندیم.
هزینه های سفر بنگلادش
به نظرم کشور بنگلادش کشور خیلی ارزونی هست و بیشترین هزینه سفر ما مربوط میشه به اقامت به دلیل نبودن هاستل در این کشور و همینطور حمل و نقل، چون وسیله حمل و نقل عمومی مناسبی وجود نداشت و بیشتر جاها مجبور به کرایه ماشین دربست می شدیم.
- ویزای بنگلادش: ۲۹ دلار
- پرواز کوالالامپور-داکا ۲۴۰ دلار
- سیم کارت ۴۰۰ تاکا
- هزینه حمل و نقل درون شهری ۲۰۰۰ تاکا
- هزینه اتوبوس و قطار ۸۵۰ تاکا
- هزینه کرایه سی ان جی و موتور ۲۰۰۰ تاکا
- خوراکی غذا و نوشیدنی ۳۰۰۰ تاکا
- دوبار خشکشویی لباس ها ۶۰۰ تاکا
- اقامت ۵۰۰۰ تاکا
- خرید لباس و سوغاتی ۲۳۰۰ تاکا
با اینستاگرام در سفرها همراه من باشید. @safarnevesht
مجموع هزینه های یک نفر ۱۶۳۰۰ تاکا معادل ۱۹۰ دلار + ۲۴۰ دلار بلیط پرواز + ۲۹ دلار ویزا
تاریخ سفر: آذر ۱۳۹۸
احمد خانی عاشق سفر و دیدن سرزمین های متفاوت
۵۱دیدگاه
سلام دوست عزیز.احمد آقای سفر دوست.
من مرتب سفر نامه هاتون رو مطالعه می کنم.خیلی خیلی جالبه.سوالی داشتم در خصوص جمع آوری آلبوم اسکناس. شما در هر سفر اسکناس های اون کشور رو جمع می کنید؟با تشکر
سلام و سپاس دوست عزیز
بله در هر سفر سعی میکنم اسکناس های نو و تا نخورده اون کشور را جمع آوری کنم.
سلام ممنون از اطلاعات خوبی که به اشتراک گذاشتید و خیلی هم جالب نوشتید . آیا از بنگلادش به کشورهای دیگه مثل تایلند مالزی سنگاپور با کشتی میشه سفر کرد
سلام دوست عزیز
کشتی مسافربری فکر نکنم باشه
سلام احمد آقای عزیز....بنده یک کارمندم که پول سفر ندارم و دلم را به خواندن سفرنامه های زیبای شما خوش میکنم ...بسیار عالی...از سیبری و مناطق آسیای مرکزی و مغولستان هم بنویسید...در پناه خدا موفق باشید
سلام دوست عزیز
سپاس از لطفتون. سیبری و مغولستان را نرفتم ولی آسیای مرکزی امیدوارم به زودی بنویسم.
درود سپاسگزارم برای این سفرنامه چون بسیار لذت بخش بود و همینطور آگاهی بخش،همیشه شاد و سلامت باشین
سلام و سپاس دوست عزیز، خوشحالم براتون آگاهی بخش بوده
درباره مساحت بنگلادش میشه گفت که هم اندازه با خراسان جنوبی هست ولی به دلیل تفاوت های زیاد جغرافیایی جمعیت بنگلادش بیشتر از ۲۰۰ برابر خراسان جنوبی هست 😊
سلام جناب خانی
من الان توی بخش آی سی یو بیمارستانی در اهواز کنار پدرم که دیروز عمل شده نشستم.دیروز به صورت اتفاقی سایت شما رو دیدم. خودم هم آدم عشق سفر و عکاسی و در یک کلمه یادگیری هستم.
سفرنامه بنگلادش شما و تونس خانم جنتی رو خوندم و لذت بردم.
سایت شما رو به چند تایی دیگه از دوستان و پسردانشجوم معرفی کردم.امیدوارم همواره سلامت و موفق باشید
درود برشما
سلام دوست عزیز
ممنون از لطفتون. امیدوارم پدرتون هر چه زودتر خوب بشند و به خانه برگردند.
اسم اون ماده سفیدرنگ و لاستیکی کائوچو هست.
سلام دوست عزیز
ممنونم
سلام ووقت شما بخیر
واقعا از مطالعه مطالب شما لذت میبرم و لحظاتی از همه مشکلات و تلخی حال این ایام دور میشم .
بزارید یه اعتراف کنم من واقعا بهتون غبطه میخورم (حسودی نه ها غبطه 😂😂😂)که خوش به حالتون که جهانگردی انجام میدید و من هیچوقت نتونستم حتی داخل کشور خودمون یه سفر واقعی برم
در هر حال موفق باشید و همیشه بهترین ها برای شما اتفاق بیفته .دوستون دارم
سلام امین جان
امیدوارم به زودی با سفرهای داخلی شروع کنید و لذت ببرید.
سلام. وقت شما بخیر. من از کشور بنگلادش. درود بر شما و برای تعریف کردن کشورمون از شما سپاسگذارم. همونطور که شما نوشتید مردم بنلادش مهربون هستند من هم میگم که مردم ایران مهربونترین مردم در جهانند. امیدوارم که مردم ایران برای مسافرت به بنگلادش میروند.
سلامت باشید برادر عزیزم.
سلام دوست عزیز
امیدوارم باز هم به کشور مهمان نواز شما سفر کنم.
چقدر عکسا خوب بودن، خیلی ممنونم از به اشتراک گذاری سفرنامه تون🌻🌻🌻💐💐💐
سپاس از لطفتون
سلام وقت بخیر سفرنامه خوب نوشته شده عکس های خوبی گرفتید
به مناطق مختلف سفر کردید
هزینه های سفر را خوب مشخص کردید
سلام. سفرنامه تون خوب بود. میخواستم ببینم شما از چه طریقی دعوت نامه رو از بنگلادش گرفتید؟ ممنون
سلام
ممنونم امیر عزیز
یک دوست برامون دعوتنامه فرستاد
درود مجدد به شما عزیز دل
احمد جان برای دریافت دعوت نامه از یک بنگلادشی جهت ویزا . باید چه مراحلی رو طی کرد و شهروند بنگالی چه باید بکنه؟ آیا فرم خاصی رو باید پر کنه و به تایید اداره ای یا مرکزی توی بنگلادش باید برسونه ؟ دعوتنامه به شکل فیزیکی باید برام ارسال بشه یا میشه ایمیل کرد/. لطفا در این مورد توضیح کامل میدی .
سپاسگزارم
سلام مسعود جان
فرمت خاصی نداره. باید دعوتنامه رو به همراه مدرک شناسایی خودش به سفارت بنگلادش در ایران ایمیل کنه
درود بر احمد عزیز
مثل همیشه سفرنامه ات کامل و عالی.
واقعا لذت بردم
یه سوال داشتم احمد جان
اسم اپلیکیشنی که برای نشان دادن مسیر سفرت استفاده می کنی که از هر شهری به شهر دیگه وسیله سفر ( اتوبوس ، هواشیما و...) نشون میده چیه ؟
سلام و سپاس مسعود جان
این اپلیکیشن نیست، کدنویسی شده.
درود احمد جان.مثل همیشه بسیار عاااالی، با اینکه صد در صد مطمئن هستم که مردم بنگلادش اکثرا واقعا مهربونن، هم طبق تجربه خودم که تو آلمان و کشورهای دیگه باهاشون برخورد داشتم هم سفرنامه زیبای شما، ولی جالبه یه بار یه جا از یه گردشگر آمریکایی خوندم که نوشته بود من هر کشوری که رفتم بازم سعی میکنم به اونجا سفر کنم ولی دیگه هیچ وقت از دوباره به بنگلادش سفر نمیکنم!!! نمیدونم چه تجربه بدی اونجا داشت که اینو نوشته بود!توضیح بیشتری هم نداده بود. جالبه یه بارم تو فیسبوک با یه خانم دکتر ایرانی تو داکا آشنا شدم. با خانوادش سالها ساکن بنگلادش بودن و اونجا یه کلینیک داشت. و راضی هم بود.
سلام حسین جان
ممنون از لطفت. تجربه من که خیلی خوب بود، امیدوارم شما هم بری و تجربه خوبی داشته باشی.
آقای خانی . سلام .1- بفرمایید آیا بلیط رفت و برگشت شما با بیمن به داکا 240$ شد و 2-آیا دلاری در ایران خریدید یا رزرو کردید.3-.بعد هزینه بلیط تهران به کوالالامپور را ذکر نکردید . 4- اگر هاستل در داکا سرچ کنید . گزینه های زیادی نشون می ده ممنون میشم از پاسخ شما
سلام دوست عزیز
بله بلیط رفت و برگشت 240 دلار شد. شما میتونید با ویزا کارت مستقیم از خود ایرلاین بخرید یا از وبسایت های ایرانی یا حتی آژانس های مسافرتی ایرانی. برای این پرواز فرق چندانی نمیکنه.
کوالالامپور یک مرکز بود برای دیدن کشورهای اطراف و نزدیکش و فقط مخصوص بنگلادش به مالزی نرفتیم. بلیط رفت و برگشت تهران کوالا در زمان سفر بین 4 تا 5 میلیون تومان متغیر بود.
آموزش هاستل در وبسایت رو مطالعه کنید. اقامتگاهی که اتاق اشتراکی داشته باشه و بشه بهش گفت هاستل در حال حاضر هم در داکا وجود نداره. احتمال اینکه در آینده هاستل دار بشه هست :)
سلام، عاااالی، میشه لطفا بگید دعوتنامه بنگلادش رو چطور میشه برای ویزا گرفت؟ حتما باید دعوتنامه شخصی باشه؟
سلام حسین جان
بله دعوتنامه الزامیه. از شخص یا شرکت
ممنون احمد جان. خب اگه نتونیم شخص یا شرکتی برای دعوتنامه پیدا کنیم یعنی نمیشه ویزاشو گرفت؟! راهی نداره؟اگه بیشتر راهنمایی کنی ممنون میشم.
متاسفانه سفارت بنگلادش توی ایران دعوتنامه میخواد
سلام من عاشق بنگلادشم البته از طریق نت دوستان خیلی زیادی تو داکا و خلنا دارم امیدوارم منم بتونم به بنگلادش سفر کنم
سلام, با لذت خوندم
من مغازه پوشاک در ایران دارم و می خوام با مراکز عمده فروشی پوشاک بنگلادش آشنا بشم. مرکز خرید جامونا در کنارش مراکز دیگه هم هست؟
سلام
باید به بنگلادش سفر کنید
اونجا کواچ سورفینگ چطوربود نمیشد روش حساب کرد ؟
سلام
چرا میشه